ترکیب سپاه امام حسن علیه السلام
تاريخ نگاران سپاه امامحسن را مركب از چند گروه دانستهاند:
1ـ شيعيان پاكدلي كه به عنوان اداي تكليف ديني خويش و انجام مأموريت انساني خويش از آن حضرت پيروي ميكردند كه البته شمار آنان اندك بود.
2ـ خوارج كه خواستار جنگ با معاويه و امامحسن بود، اما در اين برهه، فعلا ميخواستند كار معاويه را تمام كنند تا در آينده به حساب آن حضرت نيز رسيدگي كنند.
3ـ فتنه جويان و آزمنداني كه مي خواستند با شركت در جنگ غنيمت، به دست آرند.
4ـ ترديد كنندگاني كه حقيقت ماجرا را از اين جنگ در نيافته و آمده بودند تا دليلي بيابند كه به كدامين گروه بپيوندند.
5ـ معتصباني كه سران قبايل را مد نظر داشتند و اين جنگ را به حساب جنگهاي قبيلهاي و خرد حسابهاي شخصي محسوب ميكردند.
اينان عناصر سپاه امام بودند و طبيعي است كه چنين سپاهي، با اين تنوع اشخاص و آرا، نميتوانند در انجام مأموريت خويش كامياب باشند، زيرا جنگ، طالب ايمان و يكپارچگي اطاعت است.
سپس امامحسن (ع) نخستين گروه خود را تشكيل داد و آنان را به عنوان جلوداران سپاه تحت فرماندهي عبيداللهابن عباس تعيين كرد. عبيدالله از جهت گوناگوني براي عهده داري اين امر شايستگي داشت: نخست آنكه وي اولين داعي جنگ بود و دوم آنكه در ميان مردم و محافل از آوازهاي نيك برخوردار بود و سوم آنكه وي ميخواست انتقام خون دو پسرش را كه به دست سپاهيان معاويه كشته شده بودند، بگيرد و بالاخره آنكه خويشاوند نزديك امامحسن بود.
ابن عباس با سپاه خويش به سوي مسكن(جایی نزدیک به «اوانا»)، بركنار نهر دجله، حركت كرد و در آنجا با اردوگاه معاويه رو به رو شد. وي در همان مكان به انتظار رسيدن سپاهيان ديگر از كوفه اردو زد.
در كوفه مردم چند گروه بود. عدهاي جزو هواخواهان و ياران معاويه بودند كه هدايا و وعده و عيدهاي حزب اموي آنان را فريفته بود. همچنين گروهي از آنان در زمره خوارج قشري جاي داشتند و برخي هم مردم را از شركت در اين جنگ باز ميداشتند و البته گروهي نيز از آگاهان بودند كه آتش شور و اشتياق مردم را بر ميافروختند و آنان را با روشهاي مختلف به جنگ با سركشان و عصيانگران بر ميانگيختند.
امامحسن (ع) پيوسته سخنوران و شخصيتهاي مبارز را بدين سوي و آن سوي ميفرستاد تا مردم را به ياريش فراخواند و به علاوه خود با ايراد سخنرانيهاي پياپي، دلهاي كوفيان را گرم ميكرد.
اما كوفيان در برابر اين دعوت چونان يخ، سرد و افسرده بودند، زيرا جنگهاي كوبنده و سنگ سن جمل، صفين و نهروان نيروي آنان را فرسوده و توان آنان را برده بود.
امام خود را در يكي از اين مناسبتها، از علتي كه مردم كوفه را از همراهي با وي بازداشته بود، سخن گفت و فرمود: «شما در مسير خود به صفين بوديد در حالي كه دينتان در برابر دنيايتان قرار داشت. امروز نيز اين گونهايد و دنيايتان در برابر دينتان قرار گرفته است. شما ميان دو دسته مقتول قرار گرفتهايد. يكي مقتولي در صفين كه بر آن ميگرييد و ديگري مقتولي در نهروان كه كينه او را ميجوييد، اما باقي پس سرافكندهاند و اما كسي كه گريان است انتقام جوينده است».
به رغم تمام اين ناهمواريها، ياوران حق عزم خود را در شركت در جهاد استوار ساختند بدين اميد كه از اين ميدان پيروز و سر بلند به در آيند.
نيرنگهاي معاويه كار خود را كرد. وي گروه اندكي از آزمندان را به اطاعت خود در آورده بود و نقشههاي خود را به دست آنان عملي ميكرد. اينان شايعات گوناگون و بسياري درباره نيروي سپاه شام و كم شماري و ضعف سپاه كوفه براي رويارويي با آنان در ميان مردم ميپراكندند. همچنين درهم و دينارهاي معاويه نيز نقش پليد و پست خود را به خوبي ايفا كرد. فرماندهان سپاه امامحسن (ع) را، كه وي به آنان اعتماد داشت، ميبينيم كه در برابر نيروي تبليغاتي و مكارانه معاويه خود را مي بازند و سست ميشوند.
عليرغم آنكه رهبري سپاه امام رهبري حكيمانه و تحت لواي عبيدالله بن عباس بود، اما با وجود اين، اين سپاه ، خود قرباني نيرنگ معاويه شد و فرمانده آن به وسيله معاويه در بند فريب افتاد. داستان از اين قرار بود كه : امام (ع)، پسر عموي خويش را براي ملاقات با معاويه مأموريت داد و در نامهاي به وي چنين سفارش كرد: «اي پسر عمو! من دوازده هزار تن از شجاعان عرب و قاريان شهر را به سوي تو گسيل ميدارم كه يكي از آنها بر لشكري برتري دارد. پس با ايشان حركت كن و به آنان نرمي نشان ده. چهرهات را براي آنان گشاده كن و بالت را زير پاي آنان بگستر (با آنان فروتني پيشه كن) آنان را در مجالست نزديك گردان كه اينان باقي ماندگان ياران مطمئن امير مومنانند. با ايشان بر شرط فرات حركت كن، سپس برو تا با معاويه روياروي گردي. پس اگر تو او را ديدار كردي نگاهش دار تا من به سوي تو آيم. چون من به زودي در پي تو حركت خواهم كرد و بايد خبر تو هر روز به من برسد و با اين دو تن (قيسبنسعد و سعيدبنقيس) مشورت كن. پس اگر به معاويه برخوردي با او جنگ آغاز مكن تا آنكه او نخست جنگ را آغاز كند. پس اگر چنين كرد با او بجنگ و اگر تو كشته شدي فرمانده سپاهيان قيسبنسعد است اگر او نيز كشته شد سعيد بن قيس فرمانده سپاهيان خواهد بود». (بحارالانوار ، ج 44 ، ص 51)
سپس آنحضرت خود با سپاهي بي شمار كه تعداد آن را سي هزار و يا بيشتر ذكر كردهاند، حركت كرد و تا «مظلم ساباط»كه نزديك مداين بود رسيد.
توطئههاي معاويه در جلوداران سپاه امامحسن(ع)كارگر افتاد. خبري در ميان سپاهيان شايع شد كه اثري ژرف در روحيه آنان داشت. شايع شد كه:«حسن براي برقراري صلح با معاويه مكاتبه ميكند پس چرا شما خود را به كشتن ميدهيد».
پس از شايع ساختن اين خبر در ميان سپاهيان، معاويه با اعطاي مال و دادن وعده، كوشيد تا نظر فرماندهان سپاه را به سوي خود جلب كند. فرماندهان نيز پنهاني به اردوگاه معاويه رفت و آمد ميكردند. عبيدالله خبر اين ماجرا را طي نامهاي براي امامحسن نوشت، توطئههاي معاويه در همين حد چندان اهميت نداشت، اما همين كه وي توانست وجدان فرمانده كل سپاهيان امامحسن را بخرد، اين توطئهها رنگ ديگري به خود گرفت. معاويه نامهاي خطاب به عبيدالله نوشت و در آن گفت:
حسن درباره صلح به من نامه نگاشته است و امر را به من تسليم خواهد كرد پس اگر تو همين حالا در اطاعت من پاي نهي، از فرماندهان من خواهي بود و دنبالهرو من خواهي شد، و اگر تو سخن مرا همين الان بپذيري هزار هزار درهم به تو خواهم بخشيد كه نيمي از آن در همين وقت و نيم ديگر را پس از آنكه به كوفه وارد شدم به تو خواهم داد.
در حقيقت معاويه در اين نامه براي فريفتن عبيدالله به سه ترفند متوسل شد. نخست آنكه به وي گفت: كه حسن به او درباره صلحنامه نگاشته است. اگر واقعا چنين باشد پس چرا من شهرت و آوازه خويش را در تاريخ لكهدار كنم و بار سنگين خونهايي را كه تحت فرماندهي من ريخته ميشود، بر دوش گيرم.
ترفند دوم معاويه آن بود كه وي گفت: متبوع باش. يعني او را به دادن رياست فريفت و بالاخره ترفند سوم آن بود كه به وي وعده پاداش يك ميليون درهم داد و همين حيله اخير توانست اين شخص را، كه امامش وي را به ملازمت عدل و مساوات حتي در مورد فرو دستترين مردم فرمان داده بود، از راه به در برد.
عبيدالله، فرمانده كل سپاه، بدون آنكه كسي را از تصميم خود آگاه سازد به اردوگاه معاويه پيوست. صبحگاهان سپاه در پي جستجوي فرمانده خويش بر آمد تا به امامت وي نماز گزارند، اما هر چه گشتند او را نيافتند. قيس، مرد شماره 2 سپاه، برخاست و با مردم نماز صبح گذارد. آنگاه به خطبه ايستاد تا آرامشان كند و دلهاي آنان را قوت بخشد و گفت: اين (عبيدالله) و پدرش يك روز هم كاري صواب نكردند. پدر او عموي رسول خدا بود و همراه مشركان در بدر حاضر شد تا با آنحضرت بجنگد. پس كعب بنعمر و انصاري او را اسير كرد. او را به نزد رسول خدا (ص) بردند و آن حضرت فديه او را گرفت و آن را ميان مسلمانان تقسيم كرد. و نيز علي (ع)، برادر او (عبداللهبن عباس) را بر منصب ولايت بصره قماشت، اما او اموال آن شهر و اموال مسلمانان را دزديد و با آنها كنيزكان خريد و ادعا كرد كه اين اموال براي او حلال است و اين يكي را هم علي (ع) بر ولايت يمن گماشت، اما از بُسر بن ارطاة ترسيد و فرزندانش را وانهاد و گريخت تا آنكه كشته شدند و اكنون نيز چنين كرده است. سپاه سخنان او را تأييد كرد و گفتند كه: حمد خدا را كه او را از ميان ما خارج كرد.
اما اين لشكري كه فرماندهش به اردوگاه معاويه پيوست، در وضعي نبود كه بتواند در مقابل سپاه معاويه مقاومت كند. از اين رو بيشتر افراد اين سپاه پراكنده گشتند و تنها ربع (یک چهارم ) از آنها كه شمارشان به چهار هزار نفر ميرسيد، باقي ماندند.
كم شدن اين تعداد از سپاهيان، موجب پديد آمدن ضعف و نگراني در افراد خط مقدم و ديگر سپاهياني شد كه در مظلم ساباط جاي گرفته بودند. يعني جايي كه امام و سپاهيان او اردو زده بودند سپاهي كه تبليغات معاويه در آن از طريق جاسوساني كه هر دم به آنجا گسيل ميكرد، ادامه داشت. برخي از سپاهيان حضرت به معاويه پيوستند و دستهاي ديگر به او نوشتند كه اگر بخواهي ميتوانيم ايشان را دست بسته نزد تو آوريم و اگر بخواهي ميتوانيم، او را بكشيم.
بذل و بخششهاي معاويه كه غالبا افزون از صد هزار بود، براي افراد اختصاص داده ميشد. او پيوسته به فرماندهان سپاه امام وعده ازدواج با دخترانش را ميداد تا آنها را بفريبد و از امام جدا كند.
بدينگونه ميتوانيم عمق فشارهايي كه امام را مجبور به پذيرش صلح با معاويه كرد دريابيم. امام حسن خطبه آتشيني براي يارانش كه باطنا با معاويه سازش كرده بودند و مقدمه سپاه او را تشكيل ميدادند، ايراد كرد. از خطبهاي كه حضرت به فروشندگان وجدانهاي خود ايراد فرمود پيداست كه سپاهيان آنحضرت تا حد بسيار زيادي تحت تأثير تبليغات معاويه قرار داشتند تا آنجا كه حتي به امام اصرار ميكردند كه از حق خود دست بكشد و با معاويه بيعت كند، اما آنحضرت تن به اين كار نميداد همچنين از اين خطبه معلوم ميشود كه يكي از سرشناسان سپاه آن حضرت در انديشه ترور وي بوده است چنان كه پيش از اين دوست ديگرش، امام علي (ع) را به قتل رسانيده بود.
از تمام اينها گذشته، شرايط به گونهاي بود كه امامحسن را به انعقاد صلح با معاويه، آن هم با ضرب الاجلي كه خود كرده بود، سوق ميداد، بنابر اين امام (ع) نامهاي در مورد صلح به معاويه نگاشت يا بنابر قول ديگر، معاويه نامهاي در اين باره به حضرت نوشت. هر دو طرف پس از آنكه در مورد بندهاي اين صلح نامه به توافق رسيدند، بدان رضايت دادند. در واقع امضاي اين صلح نامه به امام جز خير و نيكي و بر امت جز صلاح باز نميگرداند.
به جهت ترویج فرهنگ اسلامی و معرفتی ، استفاده از کلیه ابزارها ، قالبها ، مقالات و محتویات چندرسانه ای (صدا و تصویر) به جز برای موارد تجاری بلامانع است .
کپی برداری و حذف کپی رایت از آواتارها، ابزارهای وبلاگی (کد و گرافیک) و قالبهای پایگاه جامع عاشورا شرعا حرام و قابل پیگرد قضایی است.
Copyright © 2014 / 1393 Ashoora.ir
چند نکته:
• نظرات شما پس از بررسی و بازبینی توسط گروه مدیریت برای نمایش در سایت منتشر خواهد شد.
• نظرات تکراری و تبلیغاتی(به جز وبلاگ ها) تائید نمی شوند و امتیازی هم به آنها تعلق نخواهد گرفت.
• در صورتی که نظر شما نیاز به پاسخ دارد، پاسخ خود را در ذیل همان موضوع دنبال فرمایید.