سلاح سنگين خمپاره شصت
سلاح سنگين خمپاره شصت
بعد از عمليات والفجر پنج [19/10/65- شلمچه، شرق بصره] به عنوان طرح لبيك ياخمينى به “چنگوله” رفتيم و قسمتى از منطقه را تحويل گرفتيم. يك شب كه در سنگر (سنگر كه چه عرض كنم، چاله اى كه با سرنيزه كنده شده بود) خوابيده بوديم، فرمانده گروهان برادر “محمد” فرياد زد بى سيمچى كجايى! خواب آلود با همان دمپاييهاى عراقى كه به پا داشتم به طرف سنگر فرمانده گروهان رفتم. از من خواست با توپخانه تماس بگيرم و از آنها كمك بخواهم. هر چى كردم موفق نشدم. گويا بى سيمچى توپخانه خوابيده بود. به هر حال بى سيمچى بغل دستيش روى خط من آمد و گفت: به بچه ها بگو الله اكبر بگويند. ما هم بى سيم را زمين گذاشتيم و شروع كرديم با كلاشينكف به تيراندازى كردن و الله اكبر گفتن.

بعد فهميديم كه آن شب نيروهاى گارد مخصوص رياست جمهورى عراق به ما حمله كرده بودند. سلاح سنگين آن شب ما خمپاره شصت بود! پيرمردى داشتيم كه صبح آن روز با يك آرپى جى بدون گلوله رفته بود اسلحه بياورد. چون اسلحه سبك نبود، بنده خدا آرپى جى برداشته بود. خيال كرده بود آرپى جى هم خشاب مى خورد! جالب اينكه بالاى گودالى مى رود و همان آرپى جى غير مسلح را به طرف چهار نفر عراقى داخل آن مى گيرد و آنها بدون توجه اسير مى شوند. از اين واقعه آن قدر خوشحال بوديم كه پشت بى سيم به جاى اينكه بگويم ما “پس انداز كرديم” (يعنى اسير گرفتيم) خود عبارت را بدون رمز گفتم!
اضافه کردن نظر
چند نکته:
• نظرات شما پس از بررسی و بازبینی توسط گروه مدیریت برای نمایش در سایت منتشر خواهد شد.
• نظرات تکراری و تبلیغاتی(به جز وبلاگ ها) تائید نمی شوند و امتیازی هم به آنها تعلق نخواهد گرفت.
• در صورتی که نظر شما نیاز به پاسخ دارد، پاسخ خود را در ذیل همان موضوع دنبال فرمایید.