اقامهي نماز ظهر در بهشت
اقامهي نماز ظهر در بهشت
بیاد شهيد دكتر عبدالحميد قاضي ميرسعيد
«حميد» مسافر بود؛ مسافري كه روزهاي آخر سفرش را ميگذراند. من گرچه اين را فهميده بودم اما نميخواستم باور كنم. دو سه ماه آخر، حميد همه چيز را تسويه ميكرد؛ هم خصوصيات اخلاقياش را كامل كرد و هم از نظر زندگي، همه چيز را تكميل كرد. او براي من هيچ كار انجام نشده نگذاشت.
وقتي همان اواخر به مشهد رفتيم، به حرم كه رسيديم حميد به من گفت: «دعا كن! گفتم: «خدا به تو و زحمات تو اجر بدهد». گفت: «نه، دربارهي جبهه دعا كن كه من هم سهمي داشته باشم».
گفتم: «باشد؛ دعا ميكنم مجروح شوي و من هميشه از تو پرستاري كنم».
گفت: «نه، دعا كن من شهيد شوم». من نميدانم چرا دعا كردم كه حميد شهيد شود.
يك هفته بود كه ما، در اصفهان به منزل جديدمان رفته بوديم. پسرم حسين هجده ماهه بود و در حياط بازي ميكرد. صداي زنگ بلند شد. رفتم در را باز كردم. حميد پيغام داده بود: وسايلش را جمع كنم كه ميخواهد به جبهه برود. وسايل حميد و خودمان را آماده كردم. هميشه وقتي حميد ميخواست به جبهه برود، من و حسين را به تهران ميآورد. وقتي از جبهه برميگشت، همه با هم به اصفهان ميآمديم. به همين علت كليد منزل دست ايشان بود اما آن روز بر خلاف هميشه كليد را به من داد و گفت: «پيش شما باشد، ممكن است لازم شود». من هر چه اصرار كردم كليد را ببرد، قبول نكرد.

آمديم تهران منزل پدرشان. برعكس هميشه موقع خداحافظي هر چه ميكردم نميتوانستم به صورتش نگاه كنم. نگران بودم كه نكند اين آخرين خداحافظي باشد. حسين را بوسيد و بغل گرفت. سفارش ما را به خانواده كرد. من ديگر نميتوانستم شاهد وداع آخرين حميد باشم و با گريه به اتاق رفتم.
21 بهمن 1364 به بيمارستان فاطمةالزهرا عليهاالسلام اعزام شدند و همان جا است كه حميد اصرار ميكند به خط برود. وقتي در آن جا قرعهكشي ميكنند، اسم حميد و شهيد كرباسي درميآيد.
حميد بعد از قرعهكشي پيشنهاد ميكند كه رو به كربلا زيارت عاشورا بخوانند. فرداي آن روز قبل از اعزامشان حميد دوباره پيشنهاد ميكند يك بار ديگر زيارت عاشورا بخوانند. بچهها ميگويند ديشب خوانديم، اما حميد در حالي كه به شدت منقلب بوده به گوشهاي رفته و خودش به تنهايي زيارت عاشورا ميخواند. به فاو ميروند. حميد ميگويد آن قدر جلو برويم كه مجروحين به راحتي در دسترس ما باشند. در اين اثنا شهيد كرباسي به خواب ميروند، از خواب كه بيدار ميشود ميگويد: «حميد! حدس بزن نماز ظهر را كجا خواهيم خواند؟».
بچههاي ديگر ميپرسند: «ما هم بوديم؟». شهيد كرباسي ميگويد: «نه، فقط من و حميد نماز ظهر را در بهشت ميخوانديم».
نزديك ظهر، حميد ميگويد: «برويم وضو بگيريم». به محض اين كه از سنگر بيرون ميآيند، آتش سنگين دشمن ريخته ميشود. حميد با شوخي ميگويد: «بچهها، صرف نميكند وضو بگيريم». بالأخره وضو گرفته به سنگر برميگردند. حميد ميرود نماز بخواند. اذان و اقامه را ميگويد. در همين اثنا مجروحي را به داخل سنگر ميآورند. حميد، مهرش را به دكتر جعفري ميدهد و به سراغ آن مجروح ميرود. ناگهان گلولهي مستقيم تانك، به سنگر اصابت ميكند. حميد و شهيد دكتر كرباسي در حالي كه ذكر يا ابوالفضل! و يا حسين! ميگويند، نماز ظهرشان را در بهشت نزد سالار شهيدان اقامه ميكنند.
راوي: همسر شهيد
چند تقاضا از شهيد
هر وقت حميد به جبهه ميرفت برايش نماز حاجت ميخواندم تا سالم برگردد؛ ولي اين بار وقتي رفتم بخوانم، احساس كردم حميد شهيد شده و نماز حاجت من فايدهاي ندارد.
چند شب بود پشت سر هم خواب ميديدم. آقاي دكتر طالبيان ساك حميد را آورد و... وقتي پيكر مطهر حميد را ديدم، او به آرامش ابدي رسيده بود و من حس كردم حميد بعد از سالها تلاش و ممارست بالأخره به مقام والاي شهادت و قرب الهي - كه هميشه آرزويش را ميكرد - رسيده، وقتي بالاي سرش رسيدم از او سه چيز خواستم:
- در تمام لحظات زندگيام حضور داشته باشد و كمكمان كند.
- از خدا توفيق شهادت من و حسين را بخواهد.
- سلام ما را به حضرت زينب عليهاالسلام برساند.
اضافه کردن نظر
چند نکته:
• نظرات شما پس از بررسی و بازبینی توسط گروه مدیریت برای نمایش در سایت منتشر خواهد شد.
• نظرات تکراری و تبلیغاتی(به جز وبلاگ ها) تائید نمی شوند و امتیازی هم به آنها تعلق نخواهد گرفت.
• در صورتی که نظر شما نیاز به پاسخ دارد، پاسخ خود را در ذیل همان موضوع دنبال فرمایید.