پرواز پرنده‏ى كوچك من


بیاد شهيد على خليلى

آخرين بارى كه به ديدار «على» رفتم، روى تخت بيمارستان خوابيده بود. حال و روزش را كه ديدم گريه‏ام گرفت. همين طور كه به سر و رويم مى‏زدم و اشك مى‏ريختم، به دست و پاى سوخته‏اش دست مى‏كشيدم و قربان صدقه‏اش مى‏رفتم: «على جان! چه بر سرت آمد؟ تو را به خدا به من بگو! دست و پايت چه شده مادر؟ مادربزرگ به قربانت...».

وقتى هجوم اشك را بر پهناى صورتم و نگرانى مفرطم را ديد، دستهاى باندپيچى شده‏اش را با زحمت بلند كرد، لبخند كمرنگى زد و گفت: «مادر بزرگ! اين دستها و اين هم پاهايم؛ ببين! هيچى‏شان نشده، همه سرجايشان هستند».

584.jpg

و آنگاه كه صداى هق‏هق گريه‏ام بلند شد، با مهربانى گفت: «مادربزرگ! نگفتم پيش من مى‏آييد گريه و زارى نكنيد و دلتان را بگذاريد پيش مادر شهيد شريفى»، بعد مكثى كرد و با خنده ادامه داد: «حالا كه اين جور است من هم ديگر مى‏خواهم شهيد شوم!».

- «الهى مادربزرگ فدايت شود! كاش خدا مرا مى‏برد و تو را در اين حال نمى‏ديدم!». بعد شروع كردم به سر و رويش دست كشيدن. قدرى كه آرام گرفتم گفت: «مادربزرگ! ناراحت نباش، دكترها گفته‏اند تا پانزده روز ديگر مرخص مى‏شوم».

از آن روز به بعد، كارم شمردن روزهايى بود كه كند مى‏گذشت و هر يك، سالى مى‏نمودند. روز پانزدهم كه فرا رسيد، ديگر دل توى دلم نبود. شوق ديدار در چشمان انتظارم زبانه مى‏كشيد. اما دريغ و درد كه كبوتر كوچكم، در آبى آسمان شهادت، بال گشوده بود!

(ما آن شقايقيم، تقى متقى، مركز فرهنگى سپاه، زمستان 75، ص 77)

راوى: مادر بزرگ شهيد

اضافه کردن نظر

با عنایت به اینکه نظرات و پیشنهادات شما کاربران گرامی در بهبود خدمات رسانی پایگاه جامع عاشورا نقش کاملا موثری ایفا می کنند لذا صمیمانه از شما خواهشمندیم با عنایت به حدیث شریف نبوی که «مومن آیینه مومن است»، شما نیـز آیینه ما باشیـد و با یادآوری نقاط قوت و ضعف پایگاه جامع عاشورا، ما را از این فیض الهی محروم نفرمایید.

چند نکته:
• نظرات شما پس از بررسی و بازبینی توسط گروه مدیریت برای نمایش در سایت منتشر خواهد شد.
• نظرات تکراری و تبلیغاتی(به جز وبلاگ ها) تائید نمی شوند و امتیازی هم به آنها تعلق نخواهد گرفت.
• در صورتی که نظر شما نیاز به پاسخ دارد، پاسخ خود را در ذیل همان موضوع دنبال فرمایید.

نظرات  

 
حسین میناکارده
0 #1 حسین میناکارده 1392-09-06 20:01
منصور که توقع برگشت قوطي خالي کمپوت را هم نداشت، نگاهي به داخل آن انداخت، شربت کمپوت تازه به نيمه قوطي رسيده بود! ظاهراً همه فقط لب هاي خشک شان را تر کرده بودند. يک کمپوت براي حدود بيست نفر، باز هم زياد آمده بود!
 
 
 

   به جهت ترویج فرهنگ اسلامی و معرفتی ، استفاده از کلیه ابزارها ، قالبها ، مقالات و محتویات چندرسانه ای (صدا و تصویر) به جز برای موارد تجاری بلامانع است .

    کپی برداری  و حذف کپی رایت از آواتارها، ابزارهای وبلاگی (کد و گرافیک) و قالبهای پایگاه جامع عاشورا شرعا حرام و قابل پیگرد قضایی است.

 Copyright © 2014 / 1393 Ashoora.ir