همين مهم است
همان چند ماه اول، عباس کم کم در گوشم حرف هايي خواند که قبل از آن نشنيده بودم.
مي گفت: «آدم مگر روي زمين نمي تواند بنشيند، حتماً مبل مي خواهد؟ آدم مگر حتماً بايد توي ليوان کريستال آب بخورد؟»
مدام اين حرف ها را در گوش من زمزمه مي کرد. بلاخره برگشتم گفتم: «منظورت چيست؟ مي خواهي تمام وسايلمان را بدهي بيرون؟»
چيزي نگفت؛ گفتم: «تو من را دوست داري و من هم تو را. همين مهم است؛ حالا مي خواهيد اين عشق توي روستا باشد يا توي شهر، روي مبل باشد يا روي گليم.»
اين طرف و آن طرف مي رفتيم وسايلمان را کادو مي برديم. عباس تلفن زده بود و از مادرم اجازه گرفته بود. مادرم هم گفته بود: «من وظيفه ام بود که اين چيزها را فراهم کنم؛ حالا شما دلتان مي خواهد اصلاً آتششان بزنيد.» بعد از مدتي خانه اي که همکارانم به شوخي مي گفتند که بايد بياييم وسيله هايت را کش برويم، به خانه اي معمولي و ساده تبديل شد.
به جهت ترویج فرهنگ اسلامی و معرفتی ، استفاده از کلیه ابزارها ، قالبها ، مقالات و محتویات چندرسانه ای (صدا و تصویر) به جز برای موارد تجاری بلامانع است .
کپی برداری و حذف کپی رایت از آواتارها، ابزارهای وبلاگی (کد و گرافیک) و قالبهای پایگاه جامع عاشورا شرعا حرام و قابل پیگرد قضایی است.
Copyright © 2014 / 1393 Ashoora.ir
چند نکته:
• نظرات شما پس از بررسی و بازبینی توسط گروه مدیریت برای نمایش در سایت منتشر خواهد شد.
• نظرات تکراری و تبلیغاتی(به جز وبلاگ ها) تائید نمی شوند و امتیازی هم به آنها تعلق نخواهد گرفت.
• در صورتی که نظر شما نیاز به پاسخ دارد، پاسخ خود را در ذیل همان موضوع دنبال فرمایید.