قدرش را بدان
نه اينکه ديده بود آقاجان شب ها که به خانه بر مي گردد برايم کيهان و اطلاعات مي خرد؛ به غير از کيهان و اطلاعات، چند تا روزنامه ديگر هم مي خريد و مي آورد. يک روز هم آقاجان از خانه بيرون مي رفت؛ گفتم: «آقاجون دوست هام مي خوان بيان، يه خورده ميوه و شيريني بگيرين.»
آن روز حاجي زودتر از هميشه برگشت، حتي زودتر از پدرم. ميوه و شيريني خريده بود. بعدها توي زندگي هم همين طور بود. اصلاً احتياجي نبود من و بچه ها از آنچه که توي دلمان بود حرفي به زبان بياوريم.
آقاجان پرسيد: «تا امروز به تو چيزي راجع به شوهرت گفتم؟»
تعجب کردم، دل توي دلم نبود. مي خواستم بدونم چي شده، گفتم: «نه!»
آقاجان گفت: «قدر شوهرت را بدان؛ اين قدر ارزش داره که حتي روزي سه بار کفش هاش را پيش پايش جفت کني.»
گفت: «اين را تا به امروز نگفته بودم، چون تو دخترمي.»
به جهت ترویج فرهنگ اسلامی و معرفتی ، استفاده از کلیه ابزارها ، قالبها ، مقالات و محتویات چندرسانه ای (صدا و تصویر) به جز برای موارد تجاری بلامانع است .
کپی برداری و حذف کپی رایت از آواتارها، ابزارهای وبلاگی (کد و گرافیک) و قالبهای پایگاه جامع عاشورا شرعا حرام و قابل پیگرد قضایی است.
Copyright © 2014 / 1393 Ashoora.ir
چند نکته:
• نظرات شما پس از بررسی و بازبینی توسط گروه مدیریت برای نمایش در سایت منتشر خواهد شد.
• نظرات تکراری و تبلیغاتی(به جز وبلاگ ها) تائید نمی شوند و امتیازی هم به آنها تعلق نخواهد گرفت.
• در صورتی که نظر شما نیاز به پاسخ دارد، پاسخ خود را در ذیل همان موضوع دنبال فرمایید.