تقدير
اين پا و آن پا مي کرد، انگار سردرگم بود. تازه بهبود پيدا کرده بود و جراحاتش خوب شده بود. اما مدام در فکر بود تا اينکه بالاخره خودش لب به سخن باز کرد و گفت: «نمي دانم کجاي کارم لنگ مي زند، حتماً بايد نقصي داشته باشم که شهيد نمي شوم، نکند شما راضي نيستي.»
آن روز به هر زحمتي بود از زير بار جواب سؤالش فرار کردم.
دوباره موقع رفتن به منطقه بود؛ زمان خداحافظي به من گفت: «دعا کن شهيد بشم، ناراضي هم نباش.»
اين حرف محمدرضا خيلي بر من اثر کرد؛ نمي توانستم دلم را راضي کنم و شهادتش را بخواهم. اما گفتم: «خدايا هر چه که صلاح است براي او مقدر کن.»
بار آخر بود، بدون برگشت.
به جهت ترویج فرهنگ اسلامی و معرفتی ، استفاده از کلیه ابزارها ، قالبها ، مقالات و محتویات چندرسانه ای (صدا و تصویر) به جز برای موارد تجاری بلامانع است .
کپی برداری و حذف کپی رایت از آواتارها، ابزارهای وبلاگی (کد و گرافیک) و قالبهای پایگاه جامع عاشورا شرعا حرام و قابل پیگرد قضایی است.
Copyright © 2014 / 1393 Ashoora.ir
چند نکته:
• نظرات شما پس از بررسی و بازبینی توسط گروه مدیریت برای نمایش در سایت منتشر خواهد شد.
• نظرات تکراری و تبلیغاتی(به جز وبلاگ ها) تائید نمی شوند و امتیازی هم به آنها تعلق نخواهد گرفت.
• در صورتی که نظر شما نیاز به پاسخ دارد، پاسخ خود را در ذیل همان موضوع دنبال فرمایید.