پیش بینی شهادت!
کسی که مفقود شدنش را هم می دانست !
عمليات كربلاى 5 شروع شده بود. من مسئول قبضه ى خمپاره ى 60 گردان پياده ى المهدى (عج) بودم كه قرار بود بعد از گردان غواص ها وارد عمل شوم.
با قايق هاى تندرو به سمت نيروهاى عراقى پيش مى رفتيم. وسط درياچه ى ماهى قايقمان خراب شد.
هرچه سعى كرديم، روشن نشد كه نشد. مانديم وسط آب و دشمن هم چنان اطراف ما را مى زد. تا اين كه قايقى كه از خط بر مى گشت از راه رسيد و ما را بكسل كرد و برد عقب.
شب تا صبح كنار اسكله ى شهيد باكرى مانديم. روز بعد رفتيم جلو، يعنى انتهاى كانال ماهى. سومين شبى بود كه زير آتش دشمن تاب مى آورديم.
رفيقى داشتيم به نام هاشم اعتمادى. به من گفت: 'حسين! پلاكم را موقع غذا خوردن در اسكله جا گذاشتم؛معنى اش اين است كه من شهيد و مفقود مى شوم.'
گفتم: 'كارت پلاك كه دارى. بده شماره اش را روى دست و پايت بنويسم'.
گفت: 'شايد دست هايم هم قطع شود'. گفتم: 'بس كن ديگر، اين قدر خودت را لوس نكن'. بعد، هر دو سكوت كرديم. صبح شد. هنوز هوا كاملا روشن نشده بود كه با خمپاره ى 60 ما را زدند.
هاشم سر و سينه اش داغان شد.
چند دقيقه بعد خمپاره ى ديگرى آمد و همان طور كه خودش پيش بينى كرده بود، دست هايش را قطع كرد.
اضافه کردن نظر
چند نکته:
• نظرات شما پس از بررسی و بازبینی توسط گروه مدیریت برای نمایش در سایت منتشر خواهد شد.
• نظرات تکراری و تبلیغاتی(به جز وبلاگ ها) تائید نمی شوند و امتیازی هم به آنها تعلق نخواهد گرفت.
• در صورتی که نظر شما نیاز به پاسخ دارد، پاسخ خود را در ذیل همان موضوع دنبال فرمایید.