لبخند جاودانه (شهید شاهيني)
لبخند جاودانه ( خاطره ای از شهید محمد شاهيني )
عاقبت، لحظهاي كه باور نميكردي، چون صاعقه بر سرت فرود ميآيد...
دوباره «يا حسين!» و «شهيدان زندهاند!»، خيابانهاي شهر را پر كرده است.
تابوت شهدا روي دستها موج برميدارد و تو در ميان سيل جمعيت و در ميان تابوتهاي سرخي كه در ميان اشك و آه تشييع ميشوند، به دنبال گمشدهاي ميگردي و لحظهاي بعد شانههايت را به تابوتي ميسپاري كه به نرمي، روي طوفان دستها به سوي ساحل آرامش در حركت است و وقتي از نفس ميافتي، نگاهت از پس پردههاي اشك، روي تصويري با تبسمي صميمي و آشنا خيره ميشود.
تمام خاطرات روزهايي كه با محمد در جبهه بودهاي، در پيش چشمت مجسم ميشود و يادهاي زلال و خاطرات خوبي كه از او داري، در ذهن خستهات ميگذرد.
دلت ميخواهد همدردي باشد و سر بر شانههايش بگذاري. نگاهت را به اطراف ميفرستي و در ميان موج جمعيت، پدر شهيد «محمد شاهيني» را ميبيني كه سر بلند ايستاده است و غم شهادت دو فرزندش را چون كوه تحمل ميكند.
متانت چهره اين فرد روحاني، اندكي تسليات ميدهد.
در گلزار شهدا، نسيم، پرچمهاي سرخ و سبز «يا حسين عليهالسلام!» و «يا زهرا عليهاالسلام!» را تكان ميدهد و پيكرهاي به خون خفته را به بوسه ميگيرد. براي آخرين بار چهرهي محمد را ميبيني كه چه آسوده و آرام خفته است. گويي وقت پاك كردن آخرين لبخند را از چهرهاش نداشته است. با خود ميانديشم؛ آيا هرگز اين چهره و اين لبخند را از ياد خواهم برد؟
اضافه کردن نظر
چند نکته:
• نظرات شما پس از بررسی و بازبینی توسط گروه مدیریت برای نمایش در سایت منتشر خواهد شد.
• نظرات تکراری و تبلیغاتی(به جز وبلاگ ها) تائید نمی شوند و امتیازی هم به آنها تعلق نخواهد گرفت.
• در صورتی که نظر شما نیاز به پاسخ دارد، پاسخ خود را در ذیل همان موضوع دنبال فرمایید.