جاده سازي داخل جزيره مجنون به عهده جهادگران كرمان بود .
نيمه هاي شب قرارگاه ما را به توپ بستند و تنها تانكر سوختي ما را به آتش كشيدند .
ني زار اطراف قرارگاه دچار آتش سوزي شده و تا چند روز سوختنش ادامه يافت .
هوا گرم بود و حرارت ناشي از سوختن ني زار هم گرما را مضاعف كرده بود .
بچه ها كم طاقت شده بودند ، اما تحمل مي كردند و هرگز صداي شكايت شان بلند نمي شد .
بچه ها در هيچ حالي شوخي و بذله گويي را از دست نمي دادند .
يك روز كه با چند تن از دوستان ، با قايق در ني زارها در حال گشت زدن بوديم ، ناگهان از جلوي دشمن درآمديم .
آنها مجهز تر از ما بودند و سريع قايق ما را هدف قرار دادند .
سعي كرديم دور بزنيم و به مقر برگرديم ، اما اين كار طول كشيد و چند تن از بچه ها به شهادت رسيدند .
وقتي از قايق پياده شديم و مجروحان و شهدا را از قايق خارج كرديم ، يكي از بچه ها كه در بذله گويي و شوخ طبعي شهره بود ،
دمر كف قايق دراز كشيده بود . بلندش كردم و در حالي كه از شدت ناراحتي اشك مي ريختم ، پرسيدم :
‹‹ كجات تير خورده ؟ حرف بزن ! بگو كجات تير خورده ؟ ››
او در حالي كه سعي مي كرد خود را زار نشان دهد ، گفت : ‹‹ كوله پشتيم، كوله پشتيم... ››
من كه متوجه منظورش نشده بودم ، پرسيدم : كوله پشتيت چي ؟!
گفت : ‹‹ خودم هيچيم نشده، كوله پشتيم تير خورده، به او برس ! ››
تازه فهميدم او حالش خوب است و گلوله اي به او اصابت نكرده . خدا را شكر كردم .
هنوز مي خواستم از خوشحالي او را در آغوش بكشم كه متوجه شدم چه حالي از من گرفتن .
مي خواستم گوشش را بگيرم و از قايق پرتش كنم بيرون كه بلند شد و شروع كرد به بوسيدن من . معذرت خواهي كرد و گفت : ‹‹ لبخند بزن دلاور ! ››
من هم خنده ام گرفت و تلافي كارش را به زماني ديگر موكول كردم .
چند نکته:
• نظرات شما پس از بررسی و بازبینی توسط گروه مدیریت برای نمایش در سایت منتشر خواهد شد.
• نظرات تکراری و تبلیغاتی(به جز وبلاگ ها) تائید نمی شوند و امتیازی هم به آنها تعلق نخواهد گرفت.
• در صورتی که نظر شما نیاز به پاسخ دارد، پاسخ خود را در ذیل همان موضوع دنبال فرمایید.