ربيع حاجب ميگويد: منصور نشسته بود و مگسي او را کلافه کرده بود. هر چه مگس را از خود دور ميساخت باز روي او مينشست. خلاصه منصور از دست او به تنگ آمد (ضعف الطالب و المطلوب). در اين موقع به امام صادق (ع) که در آن مجلس حضور داشت عرض کرد: يا اباعبدالله! لم خلق الله الذباب؟ خداوند براي چه اين مگس را خلق کرده است؟ امام پاسخ آگاه کنندهاي به او فرمود: ليذل الجبارين؛ تا به وسيلهي آن متکبران را خار کند! سپس منصور ساکت شد. [1] .
اصل جواب خيلي مهم نيست؛ مهم شجاعت امام صادق است که اين جمله را به خليفهي سفاک و بيرحمي فرموده بود که سادات را زنده زنده زير بناها دفن ميکرد! بيشک امام مقتضاي زمان و مکان را در نظر ميگرفت و سخن ميگفت. اما منصور در برابر تندي امام ملايمت نشان داد گر چه در باطن ناراحت بود و به کينهي او افزوده ميشد.
گاهي نيز امام در مقابل تندي منصور نرمي و ملايمت نشان ميداد و اين وقتي بود که منصور حالت خشم و غضب داشت. ربيع، حاجب منصور گويد: منصور مأمموري سوي امام صادق (ع) فرستاد که او را بياورند تا در مورد سعايتهايي که از او شده بود پرس و جو کند. همين که به دربار منصور رسيد، نگهبان در را باز کرد و گفت: پسر پيامبر! از سطوت اين شقي به خدا پناه ميبرم! من خشم او را بر شما شديد ديدهام.
امام فرمود: من از خدا سپري دارم، نترس. وقتي امام وارد شد منصور شروع کرد از فضايل رسول الله و علي و موسي و هارون و امام - عليه السلام - برشمردن. سپس گفت: تو ميداني که دربارهي تو چهها ميگويند و احمقهاي حجاز دربارهي تو چه گمانهاي باطل دارند و مردم تو را حبر دهر و ناموس دنيا ميپندارند و حجت خدا و ترجمان پروردگار و خزينهي علم او ميدانند و گويند ميزان عدل خدا و چراغ هدايت او شما اهل بيت هستيد و خداوند عمل بندگان را بدون معرفت شما قبول ندارد و... تا آنجا که امام را به قتل تهديد کرد.
پی نوشت ها:
[1] علل الشرايع، ص 496؛ چه عالي سروده:
تا به کي اي نفس علت زاي من
اي شده درد از تو درمانهاي من
تابع خوي تو باشد بودنم
روي دل سوي تو بايد بودنم
بي هواي تو دمي نغنودهام
بي رضاي تو بگو کي بودهام
نام مردن زندگي بگذاشتي
نيستي پايندگي پنداشتي
از نکوفامان گريزي تا به کي
با نکوفامي ستيزي تا به کي
ننگها از نام تو دارند ننگ
از تو بدنامان کنون آرند ننگ
خويش را بدنام و رسوا کردهاي
نامها در ننگ پيدا کردهاي.