فروشنده سابري [1] ، متهم به مرام کيسانيه [2] ، ثقه و جليل القدر [3] ، استاد صفوان بن يحيي و از اصحاب حضرت صادق [4] و حضرت موسي بن جفعر [5] عليهماالسلام بوده و از طرف امام صادق (ع) وکالت داشته [6] ؛ و از مذهب کيسانيه به حق رجوع کرده؛ و حضرت ثامن الحجج (ع) را ملاقات کرده است. [7] .
شيخ طوسي، در رجالش، او را ذکر کرده و گفته: کتابي دارد [8] که بزرگاني چون صفوان و ابن ابيعمير از او نقل کردهاند. [9] .
نجاشي گفته: عبدالرحمن بن حجاج، اهل کوفه و فروشنده سابري، و ساکن بغداد، و مرمي به کياسنيت، و از حضرت صادق و حضرت کاظم عليهماالسلام روايت نموده، و بعد از امام هفتم زنده بود و رجوع به مذهب حق کرد، و امام هشتم را نيز ملاقات نموده، و ثقه جليلالقدري است. [10] .
او در زمان حضرت رضا (ع) با ولايت از دنيا رفت. و روايت شده که حضرت ابوالحسن (ع) [11] شهادت بهشت براي او داده [12] ، و حضرت صادق (ع) به او ميفرمود که تکلم کن با اهل مدينه، همانا من دوست ميدارم که در رجال شيعه مانند تو را ببينند. [13] .
از آن جايي که امام صادق (ع)، اين عبارت را فقط در مورد معدودي از اصحاب خود، همچون ابان بن تغلب، به کار برده، مبرز بودن او در بين اصحاب و نيز قدرت کلامياش معلوم ميشود. [14] .
و هم از آن جناب روايت شده که هر که در مدينه از دنيا برود، خداوند او را مبعوث فرمايد در آمنين روز قيامت، و از جمله ايشان است: يحيي بن حبيب، ابوعبيده حذاء، و عبدالرحمن بن حجاج. [15] .
و اما آن خبري از ابوالحسن (ع) که ذکر فرمود عبدالرحمن بن حجاج را، و فرمود: «لثقيل علي الفؤاد» [16] که ظاهرش ذم است، و ليکن توجيه شده به اينکه شايد سنگيني او بر دل مخالفين بوده. و ممکن است سنگيني اين دو کلمه باشد: «عبدالرحمن» و «حجاج» چه آن که عبدالرحمن، نام عبدالرحمن ابنملجم مرادي، قاتل اميرالمؤمنين (ع)، و حجاج، نام حجاج بن يوسف ثقفي که قاتل ذريه پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله بوده. و شايد معني حديث اين باشد که او موقعيتي در نفوس و دلها داشته. و الله العالم.
نويسنده گويد: نامهاي دشمنان اميرالمؤمنين (ع)، نزد اهل بيت آن بزرگوار، و بلکه نزد شيعيانشان، و دوستانشان، ثقيل و مکروه است.
سبط ابنجوزي، در تذکره، در ذکر اولاد عبدالله بن جعفر بن ابيطالب گفته: هيچ کس از بنيهاشم فرزد خود را معاويه نام ننهاد، مگر عبدالله بن جعفر بن ابيطالب، و چون اين نام را بر فرزند خود گذاشت، بني هاشم با او قطع رابطه کردند و تا زنده بود با وي سخن نگفتند. [17] .
نويسنده گويد: چون عبدالله به معاشرت با بنياميه مبتلا بود، به جهت مماشات يا به ملاحظه ديگر اين نام را بر فرزند خود نهاد؛ و شايد جاي اعتراض بر عبدالله نباشد، چون بزرگتر از عبدالله، نام بدتر از معاويه را، بنا بر پارهاي از ملاحظات، بر فرزند خود گذاشت.
و اما عکس آن: مسروق روايت کرده که وقتي در نزد حميراء (عايشه) نشسته بودم و با من صحبت ميکرد که ناگاه غلامي را خواند که سياهرو بود و به او عبدالرحمن ميگفت: چون غلام حاضر شد، حميراء رو به من کرد و گفت: ميداني براي چه اين غلام را عبدالرحمن نام نهادم؟ گفتم: نه. گفت: از جهت محبت و علاقهام به عبدالرحمن بن ملجم. [18] .
در کتاب کافي، از عبدالرحمن بن حجاح نقل شده که گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: از دو صفت بپرهيز که هر کس هلاک شد از آن جهت بود: بپرهيز از اينکه طبق رأي و نظر خويش به مردم فتوي دهي؛ يا به آن چه نميداني عقيده ديني پيدا کني. [19] .
و نيز در کافي، از عبدالرحمن بن حجاج نقل شده که گفت: حضرت موسي بن جعفر (ع) به من فرمود: بپرهيز از نردباني که بالا رفتنش آسان و پايين آمدنش دشوار است.
عبدالرحمن بن حجاج در ادامه آن گفت: و حضرت صادق (ع) ميفرمود: نفس را به ميل و خواهش خود رها مکن، زيرا که نابودياش در خواهش آن است؛ رها کردن نفس به آن چه خواهد، براي آن درد، و جلوگيري از آن چه خواهد، درمان آن است. [20] .
پی نوشت ها:
[1] پارچههاي نازکي که در سابور فارس بافته ميشد.
[2] کيسانيه، گروهي منسوب به کيسان، يعني مختار، بودند که بعدها به زيديه آميختند.
[3] فهرست طوسي، ص 180 - خلاصة الاقوال، علامه حلي، ص 56.
[4] رجال الطوسي، ص 230.
[5] رجال الطوسي، ص 353.
[6] کتاب الغيبة، طوسي، ص 210 - خلاصه، علامه حلي، ص 56، بحارالانوار، ج 47، ص 343.
[7] کتاب الغيبة، طوسي، ص 210 - خلاصه، علامه حلي، ص 56 -، بحارالانوار، ج 47، ص 343.
[8] رجال الطوسي، ص 353.
[9] فهرست طوسي، ص 180.
[10] رجال نجاشي، ص 165.
[11] در فهرست طوسي است که امام صادق (ع) براي او شهادت بهشت داد.
[12] رجال کشي، ص 374.
[13] رجال کشي، ص 374.
[14] الامام الصادق، محمد حسين مظفر، ج 2، ص 165.
[15] فروع کافي، ج 4، کتاب الحج، ص 558.
[16] بر دل سنگين است - رجال کشي، ص 374.
[17] تذکرة الخواص، ابنالجوزي، ص 200.
[18] سفينة البحار، ج 2، ص 297 - تحفه الاحباب ص 167.
[19] اصول کافي، ج 1، نهي از ندانسته گويي، ص 33.
[20] اصول کافي، ج 2، پيروي از هواي نفس، ص 252.