مرحوم اربلی و دیگر بزرگان رضوان الله علیهم به نقل از اصبغ بن موسی آورده اند:
روزی به قصد زیارت، امام موسی کاظم علیهالسلام حرکت کردم، یکی از آشنایان کیسه ای - که مقداری سکه درون آن بود - تحویل من داد تا با مقدار وجهی که از خود داشتم، تحویل حضرت دهم. همین که وارد مدینه منوره شدم، خود را شستشو دادم؛ و نیز سکه هائی را که همراه داشتم شستم و با مشگ و عطر خوشبو نمودم؛ و چون سکههای دوستم را شمارش کردم؛ 99 عدد بود، لذا یکی از خودم بر آنها افزودم، و سپس شبانه محضر مبارک آن حضرت شرفیاب شدم.
چون مقداری نشستم و صحبتهائی با حضرت انجام گرفت، در نهایت عرض کردم: فدایت گردم، هدیه ای تقدیم حضورتان میکنم، امیدوارم قبول فرمائید.
امام علیهالسلام اظهار داشت: آنچه هست، بیاور. سکههای خود را تقدیم حضرت کردم و سپس عرضه داشتم: فلانی - که از شیعیان و از دوستان شما است - نیز کیسه ای را برای شما فرستاده است. حضرت فرمود: آن را هم بیاور، پس کیسه دوستم را نیز تحویل امام علیهالسلام دادم. حضرت کیسه را گرفت و آن را باز نمود و سکهها را روی زمین ریخت؛ و با دست مبارک خود آنها را پخش کرد و سپس آن سکه خود را که درون کیسه انداخته بودم تا صد عدد کامل شود برداشت، و به من داد و فرمود:
فلانی سکهها را با وزن برای ما فرستاده است، نه با عدد و همان 99 عدد درست بوده است [1] .
پی نوشت ها:
[1] کشف الغمة: ج 3، ص 49، بحار الأنوار: ج 48، ص 32، س 9.
منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام موسی کاظم؛ عبدالله صالحی؛ مهدی یار.