سال 1364 بود، عطر یاس فضای خانه را پر کرده بود، خانواده موسوی در محله فردیس کرج در انتظار تولد کودکی از سلالة زهرای اطهر بودند، سیدعلی که چشم گشود، آشنایان غرق در شادی شدند. دوران کودکی برای سید علی سرشار از شادیهای کودکانه بود. دانشآموز سال دوم راهنمایی بود که عشق امام چنان وجود مشتاقش را در بر گرفت، که با دستکاری شناسنامه برادر بزرگترش که قبل از تولد او جان سپرده بود، در 13 یا 14 سالگی برگه اعزام به جبهه را دریافت نمود. و به سوی جبهه شتافت. میعادگاهی که ذره ذره وجودش را به سوی خود فرا میخواند سید علی از سال 64-1363 لباس سبز سپاه پاسداران را بر تن کرد، و در گردان تخریب لشگر 27 محمد رسولالله (ص) مشغول شد، در همان گردان نیز هنگام پاکسازی میدان مین بر اثر انفجار انگشت شصت خود را از دست داد، و ترکشی نیز در پایش یادگار داشت. جنگ به پایان رسیده بود، اما آشوب درون سید علی را آرامشی نبود، باید کمبودها را جبران میکرد، سپس در دبیرستان ابوریحان بیرونی در طی دوسال تحصیل دیپلمش را در رشته ادبیات و علوم انسانی گرفت. مسجد بقیهالله و هیئت محبانالزهرا (س) از مراکز فعالیت او بودند. سیدعلی در سال 1370 ازدواج کرد، و در همان سال نیز با گروه تفحص آشنا شد و به این گروه پیوست و به اطراف ارتفاعات 146فکه در منطقه عملیاتی والفجر1 اعزام شد، و سرانجام نیز در نهمین روز از فروردین ماه سال 1371 در ایام ماه مبارک رمضان در سن 25 سالگی هنگام جستجوی پیکر شهدا بر اثر انفجار مین و اصابت ترکش به ریه به آرزوی دیرینهاش رسید و به آسمان پر گشود. پیکر پاک او را در بهشتزهرای تهران در قطعه 53 به خاک سپردند.
اشک اخلاص
دل سید علی در گروی شهادت بود، یادم میآید در روز عرفه، پشت موتورش نشستم تا با هم به مراسم دعا برویم، در راه سید زمزمه میکرد، کجایید ای شهیدان خدایی، به شوخی گفتم:«بس کن سید دوره این شعرها دیگر تمام شد و رفت» ولی او آرام پاسخ داد:«ما چه میفهمیم اینها چه کسانی بودند، و کجا رفتند» آن شب سید حال مساعدی نداشت، لحظاتی بعد حس کردم قطراتی آب به صورتم میخورد، خوب که دقت کردم دیدم سید در حالی که زمزمه میکند:«کجایید ای شهیدان خدایی...» آرام، آرام اشک میریزد.
راوی:آقای هیودی
شهادت
22 اسفند سال 1370 بود زمان آخرین دیدار و آخرین خداحافظی بود، مدتها میشد که حس غریبی سید علی را به سوی جبههها میکشاند، او جز اولین گروه اعزامی تفحص ازطریق لشگر 27 محمدرسولالله (ص) به عملیات دو ماههای در اطراف ارتفاعات 146 فکه در منطقه عملیاتی والفجر یک بود، در نهمین روز از فروردین سال 1371 در روزهای ماه مبارک رمضان، گروه به اصرار سید علی که تخریبچی مین بود، به شیار 146 رفتند، به محض ورود به میدان مین پیکر چند شهید را یافتند، سید به سمت چپ پیکر شهدا برای یافتن پلاک آنها رفت، علیرضا حیدری همکار او با مشاهده پیکر شهیدی از سید کمی دور شد، ناگهان صدای انفجاری تمام فضا را در بر گرفت، حیدری با برخورد به مین پاهایش متلاشی شده و به شهادت رسید و کمی آنطرفتر سیدعلی بی هیچ حرکتی بر زمین افتاده بود، هردو را با آمبولانس به اورژانس فکه منتقل کردند، در ظاهر سیدعلی صدمه جدی ندیده بود، و جراحات عمیقی در او دیده نمیشد، اما پزشکان تشخیص دادند که عامل شهادت ترکشی بود که از کمر او وارد شده و به ریه صدمه وارد کرده، و منجر به شهادت او شده است.
راوی:آقای هیودی
گفتههای عجیب
فردی در محله ما اعتیاد داشت، شبی جلوی در خانه با او صحبت میکردم که سید علی آمد، و گفت:«داخل منزل با شما کار دارند» کارم ده دقیقهای طول کشید در این مدت سید داشت با آن فرد حرف میزد، مرا که دید روی شانهام زد و گفت:«از او معذرت بخواهید و بگویید از حرفی که زدم ناراحت نشود، هرچه اصرار کردم نگفت که چه گفته است، وقتی به جلوی در برگشتم، آن شخص پرسید:«او چه کسی بود؟ عجب آدمی است، در طول 16-15 سالی که اعتیاد دارم هیچ کس نتوانسته مانند او در دلم تأثیر بگذارد، نمیدانم در آن دقایق محدود سید علی به او چه گفته بود، که از فردای آن شب اعتیادش را ترک کرد.
راوی:آقای هیودی
منبع: نرم افزار هنر های خاکی منتشر شده توسط موسسه فرهنگی هنری آوینی