"رسول " با وجود سن كم، مسئول مخابرات گروهان شهادت بود
به اعتراف دوستان و همرزمان رسول، افكار و عقايد وي در سن 17 سالگي چندين برابر سنش پرورش يافته بود و زمانيكه وارد جبهه شد، توانايي و قابليتهايش علامت سؤالي براي ديگر رزمندگان بود. به دليل همين قابليتها بود كه با وجود سن كم، مسئول مخابرات گروهان شهادت شد.
«رسولالله دمياد» در روز ولادت حضرت رسول اكرم (ص) در سال 1345 در كرمانشاه متولد شد. مثل اين كه روزگار او را از همان ابتدا براي صفحه خود انتخاب كرده بود تا همچون نگيني در رخساره ديارش بدرخشد.
رسول دوران كودكي را در ميان خانواده با فضيلت خود گذراند به همين دليل از همان دوران كودكي به خاطر عقايد و اعمالش در بين همسالان ممتاز بود.
او از همان دوران دبستان به همراه پدر و برادرش در راهپيماييهاي عليه نظام شاهنشاهي شركت ميكرد و عشق به امام خميني (ره) را در روح و جان خويش ميپروراند. از سويي مادر رسول نيز موثرترين مشوق وي در فعاليتهاي مذهبي بود.
روزهاي انقلاب با تمام اتفاقات تلخ و شيرين خود سپري شد و اين رسول بود كه از زمان پيشي ميگرفت و بيشتر از همسن و سالانش، مسائل را درك ميكرد و همين درك بالا باعث شد تا در سن 13 سالگي وارد بسيج محله و مدرسه شود.
كمك كردن به خانوادههاي فقير
از جمله فعاليتهايي كه رسول و دوستانش در بسيج انجام ميدادند شامل كمك كردن به خانوادههاي فقير و نيازمند در همان اوايل انقلاب به اسم فرزندان امام خميني (ره)، عضويت فعال و مستمر در پايگاههاي بسيج، گشت و بازرسي شبانهروزي در خيابانها بواسطه مسئوليتي كه در بسيج داشت، جمعآوري كمكهاي نقدي و غيرنقدي براي رزمندگان در جبهه، شركت در محافل و مجالس ديني از جمله نماز جماعت، دعاهاي كميل، ندبه و زيارت عاشورا و انجام دادن كارهاي فرهنگي در مدرسه در راستاي اهداف انقلاب بود.
رسول 2 سال پس از گرفتن مدرك سيكل يعني در سال 62 با جلب رضايت خانواده به خصوص مادر گراميش براي اعزام به جبهه ثبتنام كرد و پس از ديدن چند ماه آموزش به خط مقدم اعزام شد و در تيپ نبياكرم (ص)، گردان خيبر، گروهان شهادت وارد شد.
رسول در دوران جواني از ناحيه پاي چپ آسيب ديده بود ولي با وجود مسئوليتي كه بر عهده داشت و بايد مدام در حال رفت و آمد باشد اما مشكلش كوچكترين خللي در كارهايش ايجاد نكرد.
سرانجام «رسولالله دمياد» در 29 بهمن 62 در ارتفاعات چنگوله در عمليات والفجر 5 كه به عنوان بيسيمچي فعاليت ميكرد با اصابت خمپاره به كنار سنگر در حين انجام مأموريت به رسولالله پيوست.
با پاي زخمي
رسول 17 ساله با پاي زخمي، 5 نفر را اسير كرد. رسول 17 ساله با جراحت شكستگي پا حاضر نشد از منطقه خارج شود و در نهايت با همان پاي شكسته، پنج عراقي را نيز اسير كرد.
محمد حسين قنبري، همرزم و دوست شهيد «رسولالله دمياد»، در خصوص وي به ذكر خاطرهاي ميپردازد و ميگويد: رسول در سنگر بود كه خمپارهاي كنار سنگر خورد و موج انفجار او را به بيرون از سنگر پرتاب كرد كه باعث شكستگي پاي وي شد.
وي ادامه ميدهد: بچهها و امدادگران ميخواستند رسول را به بيمارستان منتقل كنند اما او ممانعت كرد. رسول به خاطر وظيفه حساسي كه داشت يعني مسئول مخابرات گروهان شهادت، حاضر نبود از منطقه خارج شود به همين دليل بالاجبار همانجا پايش را آتلبندي كردند.
قنبري ميافزايد: رسول با همان پاي آتلبندي شده در منطقه ماند و نكته جالبتر اينكه پنج نفر را نيز اسير كرد.
وي به تدين «رسولالله دمياد» اشاره ميكند و ميگويد: رسول با وجود سن كم، توجه و حضور قلب عجيبي در نماز داشت و مقيد به نماز شب همچون نمازهاي يوميه بود.
همرزم شهيد «رسولالله دمياد» اظهار ميدارد: رسول بچه شوخ طبع و مهرباني بود و هميشه سعي ميكرد مرتكب خطايي نشود كه اطرافيان دلگير شوند.
وي ادامه ميدهد: در جبهه هر كسي موظف بود كارهاي شخصي خود را انجام دهد. يك روز نيز من بعد از غذا مثل هميشه ظرف غذايم را برداشتم و به كنار شير آب رفتم تا آن را بشويم كه يك نفر دستانم را از پشت گرفت و گفت «اجازه نميدهم شما ظرف بشوييد، من كه ميخواهم ظرف خود را بشويم، ظرف شما را هم ميشويم». به رسول گفتم «درست است كه من از تو بزرگترم اما اين دليل نميشود كه كارهاي مرا انجام دهي» رسول قانع نشد و گفت كه دوست دارد اين بار ظرفها را بشود و آخر سر هم كار خود را كرد.
قنبري ميگويد: رسول علاقه عجيبي به حضرت امام خميني (ره) داشت و يك سرباز گوش به فرمان بود تا رضايت امام خميني (ره) را جلب كند، و در نهايت با شهادتش از آرمانهاي حضرت امام خميني (ره) دفاع كرد.
او ميدانست كه بر نميگردد
رسول قبل از عمليات «والفجر 5» ميدانست كه بر نميگردد. قبل از عمليات «والفجر 5 » از رسول پرسيدم «كي بر ميگردي؟»، نگاه معنا داري به من كرد و گفت«ديگه بر نميگردم». بهمن حيدريفر، همرزم و دوست شهيد «رسولالله دمياد»، به معنويت وي اشاره ميكند و ميگويد: شهيد رسولالله مسئول مخابرات گروهان شهادت بود و عمليات والفجر 5، آخرين عمليات وي بود كه شربت شهادت را نوشيد.
وي ادامه ميدهد: انگار خودش ميدانست كه در آن عمليات به آرزويش خواهد رسيد چون قبل از عمليات «والفجر 5» از رسول پرسيدم «كي بر ميگردي؟»، نگاه معنا داري به من كرد و گفت «ديگه بر نميگردم».
حيدريفر اظهار ميدارد: من و رسول در زمان عضويت در بسيج، موظف بوديم بازرسي اتومبيلها را انجام دهيم. يكبار به يك ماشيني ايست داديم اما راننده ماشين توقف نكرد و به حركت خود ادامه داد.
وي ميافزايد: رسول با صداي خيلي بلند به ماشين ايست داد تا راننده توقف كرد. وقتي راننده از ماشين پياده شد، شروع به فحاشي كرد.
حيدريفر ادامه ميدهد: رسول با آرامشي عجيب به راننده گفت «چرا وقتي بچهها ايست دادند، ماشين را متوقف نكردي؟» راننده پاسخ داد
«خانمي كه در ماشينم نشسته باردار است و ميخواهم او را به بيمارستان برسانم. اگر خواهر خودت بود، ماشين را متوقف ميكردي؟»
وي ميگويد: رسول با اعتماد به نفس عجيبي جواب داد«بله ماشين را متوقف ميكردم چراكه به جاي اين صحبتها و ناراحتيها كارم انجام شده بود و مسيرم را ادامه ميدادم».
اين پولها را فرزندان امام به من دادهاند تا به شما برسانم. شهيد رسول هر گاه به در خانه فقرا ميرفت، صورت خود را با چفيه ميپوشاند تا شناخته نشود و ميگفت: «اين پولها را فرزندان امام به من دادهاند تا به شما برسانم».
غلامرضا قلخانباز همرزم و دوست شهيد «رسولالله دمياد» ميگويد: در زمان تشييع جنازه شهيد رسول، تصميم گرفتم به خاطر دل خانواده او و خودم و همچنين داشتن يادگاري از وي، از اين مراسم عكس بگيرم.
وي ادامه ميدهد: آنزمان وضع مالي چندان خوبي نداشتم به همين دليل با هر زحمتي كه بود مقداري پول تهيه كردم و با آن، يك دوربين عكاسي كرايه كردم كه البته دوربين مجهزي نبود.
قلخانباز ميافزايد: در آن زمان براي شهدا به خصوص شهداي سپاه، مراسم نظامي برگزار ميكردند و از مراسم، عكاسي و فيلمبرداري ميشد اما دوست داشتم خودم عكاسي كنم.
وي اضافه ميكند: زماني كه در حال عكاسي از پيكر شهيد رسول بودم، يكي از برادران مسئول عكاسي مراسم رو به من كرد و گفت «برادر با اين دوربين قديمي كه نميشود عكس گرفت، مطمئنم عكسهايي كه ميگيري حتي ظاهر نميشود. پس از جلوي ديد دوربين ما كنار برو و اجازه بده تا كارمان را انجام دهيم» در آن لحظه خيلي دلم گرفت و بغض گلويم را فشرد.
همرزم شهيد رسولالله ميگويد: با چشماني اشكبار و دلي شكسته به جنازه شهيد رسول نگاه كردم و به او گفتم «با معرفت تو كه ميداني من چرا اين كار را انجام ميدهم». البته من به كارم ادامه دادم و تعدادي عكس گرفتم ولي آنچه براي همه جالب بود و شگفتي و تعجب همه را برانگيخته بود، اين بود كه تمام عكسها و فيلمهاي برادران واحد فرهنگي سپاه همه سوخته و از اين طرف تمام عكسهاي من با كيفيتي عالي ظاهر شده بود.
وي به ذكر خاطرهاي ديگر از شهيد رسولالله دمياد ميپردازد و اظهار ميدارد: روزي شهيد رسول به من پيشنهاد داد كه پولهايمان را جمع كنيم و آنها را در اختيار خانواده فقرا بگذاريم. اين پيشنهاد را با دوستان ديگرمان نيز مطرح كرديم و آنها موافقت كردند و قرار شد تا شهيد رسول به نمايندگي از دوستان، پولها را در اختيار خانواده فقرا بگذارد.
قلخانباز ادامه ميدهد: شهيد رسول هر گاه به در خانههاي مورد نظرش ميرفت، صورت خود را با چفيه ميپوشاند تا شناخته نشود و ميگفت كه اين پولها را فرزندان امام به من دادهاند تا به شما برسانم و هر قدر هم خانوادهها اصرار ميكردند تا چهره رسول را ببينند يا نام او را بدانند، او تنها خود را يكي از فرزندان امام معرفي ميكرد.
رسول را سر سفره ديدم كه سر در بدن نداشت
مادر شهيد: رسول را سر سفره ديدم كه سر در بدن نداشت
مادر شهيد «رسولالله دمياد» ميگويد: همگي سر سفره نشسته بوديم كه من رسول را ديدم. سر سفره نشسته بود و سر در بدن نداشت. فرياد زدم «رسول داره غذا ميخوره. همينجا نشسته».
مادر شهيد«رسولالله دمياد» ميگويد: روزي همرزمان رسول به من خبر دادند كه رسول پيغام فرستاده كه امشب ميآيد و از من خواسته تا غذاي مورد علاقهاش را درست كنم.
وي ادامه ميدهد: من نيز همين كار را كردم و اقوام را نيز دعوت كردم. همه آمده بودند اما از رسول خبري نبود.
مادر شهيد رسول ميافزايد: خيلي نگران بودم اما كاري از دستم بر نميآمد. بالاخره تصميم گرفتيم سفره بيندازيم و اگر رسول آمد، جدا غذا بخورد.
وي اصافه ميكند: همگي سر سفره نشسته بودند كه من رسول را ديدم. سر سفره نشسته بود و سر در بدن نداشت. فرياد زدم «رسول داره غذا ميخوره. همينجا نشسته».
اين مادر شهيد ميگويد: همه گفتند خيالاتي شدي و چون در فكر رسول هستي اينطور به نظرت ميرسد ولي من رسولم را ميديدم كه سر سفره نشسته بود. سر در بدن نداشت و لقمههاي غذا را به سمت دهان خود فرو ميبرد.
وي اظهار ميدارد: خيلي منتظر شدم ولي آن شب نيامد، روز بعد به ما خبر دادند كه رسول به شهادت رسيده است. وقتي براي شناسايي رسول رفتم، سر در بدن نداشت.
قدر امام را بدانيد و از او جدا نشويد
وصيتنامه شهيد 17 ساله:قدر امام را بدانيد و از او جدا نشويد
در وصيتنامه دانشآموز شهيد، رسولالله دمياد 17 ساله، آمده است: قدر امام خميني را بدانيد و او را تنها نگذاريد.
متن وصيتنامه شهيد «رسوالله دمياد» به شرح ذيل است: «الدنيا سُجن المومن و جنة الكافر» دنيا زندان مومن و بهشت كافر است.
با درود و سلام به امام زمان «عجلالله تعالي فرجه الشريف» و نايب بر حقش امام خميني
1- مردم قهرمان و برادران پاسدار، بزرگترين نعمتي كه خداوند به ما داده است همين نورالهي حسين زمان امام خميني ميباشد، قدر او را بدانيد و او را تنها نگذاريد كه امام زمان «عجلالله تعالي فرجه الشريف» را تنها گذاشتيد.
2- با روحانيون مبارز در تماس باشيد و از آنها جدا نشويد كه دشمنان خوشحال ميشوند.
3- واجبات خدا را به جا آوريد تا عابدترين مردم باشيد و از محرمات خدا بپرهيزيد تا رستگارترين مردم باشيد و مستحبات را انجام دهيد تا به خدا نزديكتر شويد.
4- هميشه در دعا خدا را بخوانيد، به اجابت دعاي خدا يقين كنيد و بدانيد كه خداوند دعاي شما را مستجاب ميكند و از برادران و دوستان و آشنايان خواهشمندم مرا دعا كنيد.
5- از خانوادهام خواهشمندم مرا حلال كنند. زيرا در اين مدت زندگيم بسيار به آنها رنج دادهام و از آنها ميخواهم اگر خداوند شهادت را نصيبم كرد، ناراحت نباشند و بدانند همه مزه مرگ را خواهند چشيد چه بهتر كه در راه خدا شهيد بشويم.
«ولا تَحسبنَ الذين قُتلو في سَبيلاللهِ امواتاً بَل أحياء عِند رَبهم يُرزقون»
خدايا تا انقلاب مهدي ، خميني را نگه دار
در پايان از شما خواهشمندم مرا در رديف شهيد مسعود حيدريفر دفن كنيد.
هر كس اين وصيتنامه را ميخواند مرا دعا كند در دنيا و آخرت شفاعت مرا كند.
و سلام به اميد زيارت كربلا
رسول دمياد.