شيوۀ جماعت رزمنده بود. بعضي ها كه هيچ راه نمي دادند و فرار مي كردند و يك دفعه مثل اين كه بو بكشند، غيبشان مي زد. مثل جن و بسم الله از خبرنگار جماعت مي گريختند و آن ها كه مي ماندند آن قدر قضيه را سرسري مي گرفتند كه چيزي ته مصاحبه نمي ماند. فراموش نمي كنم روزي كه براي گفت و گو با بسيجيان خط شكن به خط اول رفته بودم. از يكي از آن ها به نام عليرضا محمدزاده بعد از اين كه از دادن پاسخ درست به سؤال من كلي طفره رفت، پرسيدم:«حالا حداقل بگو براي امت شهيد پرور چه پيامي داري؟» مثل همه اول گفت:«ما كوچك تر از آن هستيم كه براي ملت عزيزمان پيام بدهيم فقط مي توانم به عنوان يک عضو ناچيز بسيج لشكر اسلام در مقابل كفر از آن ها خواهشي كنم و آن اين كه بيشتر براي ما (مكثي كرد) كمپوت بفرستند!».