هنوز غائله كردستان نخوابيده بود. همه جا بحث كومله و دموكرات و گروه «رزگاري» و ساير گروهك هاي ضد انقلاب بود، بچه ها كم و بيش از جنايات و مكافاتي كه خدا نشناس ها اينجا و آنجا به وجود آورده بودند خبر داشتند. كار از شايعه و تبليغ گذشته بود. نشسته بوديم دور هم و خاطره تعريف مي كرديم. به همان روش شوخي در اوج جديت و جدي در نهايت شوخي! چشم دوخته بوديم به دهان دوستي كه از همه ما بيشتر در كردستان حضور داشت. او مي گفت:«ممكن است برادراني كه تازه به جبهه غرب آمده اند و با چشمان خودشان اين قضايا را نديده اند باور نكنند، ولي ما در كردستان صبح كه بيدار مي شديم اول به آيينه نگاه مي كرديم تا مطمئن شويم سرمان روي تنمان هست يا نه. بعد سراغ ساير كارهايمان مي رفتيم!».