جانمان را به لبمان مي رساند تا مي گذاشت يك لقمه نان بخوريم؛كلي بايد قبل و بعد از غذا دعا و ثنا و استغفار و استغاثه مي كرديم. وقتي او شهردار بود امكان نداشت كوتاه بيايد و به مختصر مقدمه اي راضي بشود و بگذارد صاف برويم سر اصل مسئله! دعا را بايد تمام و كمال مي خوانديم؛ ولو روده كوچكمان روده بزرگمان را مي خورد. حالا وقتي شام و ناهار، مرغ و ماهي و چلو و پلو بود يك چيزي، آدم دلش نمي سوخت، دندان روي جگر مي گذاشتيم و چيزي نمي گفتيم اما او براي نان و پنير هم همان ماليات را مي گرفت كه براي چلو كباب. هر چي مي گفتيم كه آخر پدرت خوب، مادرت خوب حاجي، نان و پنير خشك و خالي كه ديگه دعاي سفره نداره، مي گفت: «كفر نگو. همه باهم. بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم ارزقنا رزقا حلالا طيبا واسعا...»