صبح روز عاشورا آنهايي كه مي توانستند با همان لباس هاي خاكي كه سر شانه هايش را گل ماليده بودند و پاي برهنه و با پوتين هاي به هم گره كرده و به گردن انداخته به شهرهاي مجاور منطقه مي رفتند و راه مي افتادند به سمت مسجد جامع شهر در وضعي كه هر بيننده اي را متأثر مي كرد و اشك بر گونه ها جاري مي ساخت، تا اين كه وقت اذان ظهر مي شد و با صداي مؤذن گويي همه ماتم زده پس از واقعۀ عاشورا وارد شام شده بودند و صداي امام سجاد را در مجلس يزيد مي شنيدند كه در پس هر عبارت كلمات ايشان را تكرار مي كردند: الله اكبر الله اكبر – كبيراً سبحان الله بكرة و اصيلا اشهد ان لااله الا الله – جل جلاله ربي و عظم شأنه .."عصر كه به اردوگاه باز مي گشتند، مراسم شام غريبان طفلان آقا ابي عبدالله را برپا مي كردند. به ياد وجود نازنين بچه ها ، روي خارهاي دشت مي دويدند و خون مي گريستند. فرداي آن روز ، وقت زنده نگه دشتن خاطرۀ اسراي كربلا و حركت خانوادۀ سالار شهيدان بود، در راه پيمايي چهارده ساعته گاه دو روزه؛ گرسنه و تشنه در ميان كوه هاي و دشت ها با تجهيزات كامل و با همۀ وجود در تب و تاب عشق و ارادت به فرزندان آقا مي سوختند و خود را به آن حادثۀ مهيب نزديك مي ساختنند و فاصله ها را از ميان برمي داشتند.