دختر حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام و خواهر حضرت زينب و امام حسين عليهالسلام بود. وي در سالهاي آخر عمر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به دنيا آمد. زني بافضيلت، فصيح و سخنور و دانا بود. نامش را زينب صغري هم گفتهاند. در طول زندگي، شاهد شهادت مظلومانهي عترت پيامبر بود. در سال 61 هجري نيز در رکاب سيدالشهداء عليهالسلام به کربلا آمد و پس از عاشورا، در مدت اسارت نيز با سخنانش عترت رسول خدا را معرفي و ستمهاي حکام را افشا ميکرد. از جمله وقتي کاروان اسيران را در کوفه وارد کردند، در جمع انبوه حاضران، امکلثوم به مردم دستور سکوت داد. چون نفسها آرام گرفت و همه ساکت شدند به سخن پرداخت و کوفيان را به خاطر سستي در ياري امام و آلودن دست به خون سيدالشهداء ملامت کرد.
همسر جناب عون بن جعفر بن ابيطالب عليهالسلام بود. حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام دخترش امکلثوم را به همسري او درآورد. عون همراه همسرش در کربلا حضور داشت و به شهادت رسيد.
ابومخنف از امکلثوم حديث ميکند که: بعد از قتل امام حسين عليهالسلام شنيدم گويندهاي اين اشعار بگفت ولي او را نديدم.
والله ما جئتکم حتي بصرت به
بالطف منعفر الخدين منحورا
و حوله فتية تدمي نحورهم
مثل المصابيح يغشون الدجي نورا
و قد رکضت رکابي کي اصادفة
من قبل يلثم وسط الجنة الحورا
فردني قدر و الله بالغه
و کان امر قضاء الله مقدورا
کان الحسين سراجا بستضاء به
والله يعلم اني لم اقل زورا
امکلثوم ميفرمايد: او را سوگند دادم تا بگو کيستي؟ گفت: ملکي از ملوک جن ميباشم که با گروه خويش آمدم تا امام حسين عليهالسلام را نصرت کنم، ولي وقتي رسيدم که او را کشته بودند.
سپهر در ناسخ التواريخ مينويسد: چون آن حضرت به درجهي رفيع شهادت رسيد و چون امکلثوم صداي شيههي ذوالجناح را شنيد، اين اشعار را با سوز و گداز قرائت کرد:
مصيبتي فوق أن ارثي باشعاري
و ان يحيط بها علمي و افکاري
فاليوم انظره بالترب منجدلا
لولا التحمل طاشت فيه افکاري
کان صورته في کل ناحية
شخص يلايم أزماني و اخطاري
جاء الجواد فلا اهل بمقدمه
الا لوجه حسين طالب الثاري
ما للجواد لحاه الله من فرس
ان لا يجندل دون الضيغم الضاري
يا نفس صبرا علي الدنيا و محنتها
هذا الحسين قتيلا بالعري عاري
و چون ذوالجناح با زين واژگون و کاکل غرقه به خون، به در خيمهها رسيد، امکلثوم سخت بگريست و اشارتي به جانب خواهر خود زينب نموده و اين مرثيه را سرود:
لقد حملتني في الزمان نوابه
و مزقنا انيابه و مخالبه
و أخني علينا الدهر في الدار غربة
و دنت بما نخشي علينا عقاربه
و أفجعنا بالاقربين و شتتت
يداه لنا شملا عزيزا مطالبه
و اودي اخي و المرتجي في النوائب
و عمت رزاياه و جلت مصائبه
حسين لقد امسي به الترب مشرقا
و اظلم من دين الاله مذاهبه
لقد حل بي منه الذي لو يسير
اناخ علي رضوي تداعت جوانبه
و يحزنني اني اعيش و شخصه
مغيب و في تحت التراب ترائبه
فکيف يعزي فاقد شطر نفسه
فجانبه حي و قد مات جانبه
فلم يبق لي رکن الوذ برکنه
اذا غالني في الدهر ما لا اغالبه
تمزقنا ايدي الزمان و جدنا
رسول الذي عم الانام مواهبه
نيز در ناسخ التواريخ گويد: چون سپاه کوفه و شام به غارت خيام طاهرات پرداختند عمر سعد از راه رسيد، زنان اهل بيت پيش روي او صيحه زدند، عمر سعد فرمان داد کسي به خيمه زنان وارد نشود و آن جوان بيمار را کسي تعرض نکند و هيچ کس از اين خيام بيرون نشود. اهل بيت گفتند: حکم کن که آن چه از ما بردهاند مسترد دارند تا بتوانيم سر و روي خويش را بپوشانيم، عمر سعد حکم کرد که هر چه بردهاند مسترد دارند، ولي ابدا کسي چيزي رد نکرد. (و عمر سعد به هيچ يک از خواستههاي اهل بيت عليهمالسلام پاسخ نداد و عمل نکرد) امکلثوم بگريست و اين اشعار را بسرود.
قد نقضت مني الحياة و أصبحت
علي فجاج الارض من بعدکم سجنا
قفوا و دعونا قبل بعدکم عنا
و داعا فان الجسم من اجلکم مضني
سلام عليکم ما امر فراقکم
فياليتنا من قبل ذااليوم قد متنا
و اني لارثي للغريب و انني
غريب بعيد الدار و الاهل و المغنا
اذا طلعت شمس النهار ذکرتکم
و ان عزبت جددت من اجلکم حزنا
لقد کان عيشي بالاحبة صافيا
و ما کنت ادري ان صحبتنا تفني
فو الله قد ضاق اشتياقي اليکم
و لم يدع التغميض لي بعدکم جفنا
و قد بارحتني لوعة البين والاسي
و قد صرت دون الخلق لي مفزعا سنا
و قد رحلوا عني احبة خاطري
فما احد منهم علي غربتي حنا
سيد بن طاووس در لهوف مينويسد: بعد از ذکر خطبه عليا مخدره فاطمه بنت الحسين عليهاالسلام امکلثوم اين خطبه را قرائت نمود:
«قالت: يا اهل الکوفة سوأة لکم ما لکم خذلتم حسينا و قتلتموه و انتهبتم أمواله و ورثتموه و سبيتم نساءه و نکبتموهن فتبا لکم و سحقا ويلکم أتدرون اي دواه دهتکم؟! و اي وزر علي ظهرتکم حملتم؟! و اي دماء سفکتموها؟ و اي اموال نهبتموها؟ و اي کريمة سبيتموهن؟ و اي صبية سلبتموهن؟ قتلتم خير رجالات بعد النبي صلي الله عليه و آله و سلم و نزعت الرحة من قلوبکم! الا ان حزب الله هم الفائزون و حزب الشيطان هم الخاسرون،» ثم قالت:
قتلتم اخي صبرا فويل لامکم
ستجزون نارا حرها يتوقد
سفکتم دماء حرم الله سفکها
و حرمها القرآن ثم محمد
الا! فابشروا بالنار انکم غدا
لفي سقر حقا يقينا مخلد
و اني لابکي في حويتي علي اخي
علي خير من بعد النبي مولد
بدمع غريز مستهل مکفکف
علي الخد مني دائما ليس يجمد
يعني: اي اهل کوفه! قبيح باد روهاي شما! شما را چه پيش آمد که از نصرت حسين دست باز داشتيد و او را مخذول کرديد، تااينکه او را شهيد کرديد و اموال او را به غارت برديد و آن را ميراث خود شمرديد و عيالات او را اسير کرديد و آنها را برهنه و دچار بدبختي نموديد؟ اف باد بر شما، و دور باد رحمت حق از شما! اي واي بر شما آيا ميدانيد چه مصيبت بزرگي بر پا کرديد و چه گناه عظيمي مرتکب شديد و چه خون پاکي را ريختيد و چه اموالي را غارت کرديد و چه دختران پرده نشين و بانوان آل طه و يس را اسير کرديد؟!
شما کسي را کشتيد که بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بهتر از همهي جهانيان بود؛ و از سوء کردار شما رحمت از دلهاي شما برطرف گرديد و دچار قساوت و ضلالت شديد. همان حزب خداوند فائز و رستگارند و حزب شيطان خاسر و زيانکار. مادرانتان به عزايتان بنشينند، که برادرم را با شکنجه کشتيد. بزودي جزا داده خواهيد شد و به آتشي که خاموشي ندارد. شما خوني را ريختيد که خداوند متعال و قرآن و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن را حرام کرده بود. همانا به شما بشارت ميدهم که فرداي قيامت در قعر جهنم مخلد خواهيد بود! و من تا زنده هستم، بر برادرم که بهترين مولود پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود، خواهم گريست به اشکي که چون سيل به صورت من جاري و متراکم باشد و هرگز خشک نشود.
سپهر مينويسد: چون سخنان زينب عليهاالسلام در مجلس ابنزياد پايان يافت، امکلثوم آغاز سخن کرد و فرمود: «يابنزياد! ان کان قرت عينک بقتل الحسين فقد کانت بعين رسول الله قرت برؤيته و کان يقبله و يمص شفتيه و يحمله هو و أخوه علي ظهره فاستعد غدا للجواب».
يعني: اي پسر زياد! اگر چشم تو به قتل حسين روشن گرديد، (بدان که) هر آينه چشم رسول خدا به ديدار او خرسند و حضرتش پيوسته حسين را ميبوسيد و لبهاي او را ميمکيد و او را در آغوش ميکشيد و گاهي او را با برادرش، حسن، بر دوش خود سوار مينمود، پس خود را آمادهي پاسخگويي در روز قيامت (و در برابر محکمه عدل الهي) ساز.
مسلم جصاص گويد: مردم کوفه را ديدم که بر حال اطفال اهل بيت عليهمالسلام رقت آورده و از فراز بام نان و خرما به ايشان بذل مينمودند و کودکان نيز گرفته و بر دهان خود ميگذاشتند. اما امکلثوم آن نان پارهها و گردوها و خرماها را از دست و دهان کودکان ميربود و ميافکند. پس بانگ بر اهل کوفه زد و فرمود: «يا اهل کوفه! ان الصدقة علينا حرام.»
يعني: اي اهل کوفه دست از بذل اين اشياء بازگيريد که صدقه بر ما اهل بيت حرام است.
و نيز زماني که امکلثوم ديد زنان کوفه بر کاروان اسرا زار زار ميگريند، سر از محمل بيرون کرد: «فقالت لهم: يا اهل کوفة تقتلنا رجالکم و تبکينا نساؤکم؟! فالحاکم بيننا و بينکم الله يوم فصل القضاء».
يعني: اي اهل کوفه، مردان شما مردان ما را ميکشند و زنان شما بر حال ما گريه ميکنند؟! در فرداي قيامت، خداوند متعال بين ما و شما حکم خواهد فرمود.
قنسرين (به کسر قاف و فتح نون و تشديد سين مهمله و کسر راء و سکون ياء و نون) نام بلدي است در يک منزلي حلب، که مردم آن همه از شيعيان علي عليهالسلام بودند. آنان دروازهها را بسته و از فراز بام، مردم آن جماعت را پياپي لعن ميکردند و آنها را با زدن سنگ طرد مينمودند و ميگفتند: اي قاتلان اولاد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اگر همگان نيز کشته شويم يک تن از شما را به اين شهر راه نميدهيم. در اين وقت امکلثوم با ديده خونبار و دل داغدار اشعار زير را سرود:
کم تنصبون لنا الاقتاب عارية
کاننا من بنات الروم في البلد
أليس جدي رسول الله ويلکم
هو الذي دلکم قصدا الي الرشد
يا امة السوء لاسقيا لربعکم
الا عذابا کما أخني علي لبد
سپهر در ناسخ گويد: چون اهل بيت رسول خدا را به سيبور (نام شهري نزديک کفر طاب) کوچ دادند، اهل سيبور جمع شده و پيران و جوانان آنها گرد آمدند. سپس شيخي سالخورده که زمان خلافت عثمان را درک کرده بود، از ميانشان برخاست و گفت: فتنه برنينگيزيد که همانا اين سرها را در تمام امصار و بلدان گردانيدهاند و کسي از در منع سخن نکرده است، بگذاريد تا از شهر شما هم بگذرانند. جوانان گفتند که: والله هرگز نميگذاريم اين قوم پليد شهر ما را به قدوم خويش آلوده سازند. در زمان، بشتافته و پل روي آب را که از آن عبور ميشد، قطع کردند و ساخته جنگ شدند. در پي اين ماجرا، حرب در پيوست و رزمي سخت بر پاي ايستاد، چندان که ششصد تن از لشکر ابنزياد دستخوش تيغ فولاد شدند و جماعتي از جوانان سيبور به خاک افتادند. در اين وقت امکلثوم فرمود: نام اين بلد چيست؟ گفتند: سيبور است. فرمود: «أعذب الله شرابهم و أرخص أسعارهم و رفع أيدي الظلمة عنهم.»
ابومخنف گويد: از اثر دعاي امکلثوم، اگر جهان هم انباشته ظلم و جور بودي، در اراضي ايشان جز آيت نعمت و بذل و رايت قسط و عدل افراشته نگشتي.
نيز صاحب ناسخ گويد: چون اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را به بعلبک نزديک کردند، به حاکم بعلبک نوشتند که: اينک سرهاي خوارج و اهل بيت ايشان است که به درگاه اميرالمؤمنين يزيد حمل ميدهند، علف و آذوقه مهيا کن و به استقبال ما بيا.
حاکم بعلبک فرمان داد تا جاي آسايش و آرامش از بهر ايشان مهيا ساختند و از سويق و سکر و ديگر مشروبات و مأکولات فراهم آوردند و دفها بنواختند و رايتها برافراختند و در بوقها بدميدند و آن کافران را استقبال کردند و به شهر درآوردند. در اين وقت امکلثوم فرمود: نام اين بلد چيست؟ گفتند: بعلبک. فقال: «أباد الله تعالي خضرائهم و لا أعذب الله شرابهم و لا رفع الله أيدي الظلمة عنهم.» قال ابومخنف: «و لو ان الدنيا کانت مملوة عدلا و قسطا لما أنالهم الا ظلما و جورا.»
يعني: آن مخدره در حق آنها نفريني کرد که خداي تعالي نابود کند وسعت معيشت شما را و خوشگوار نگرداند آب شما را و دست ظالمان را از سر شما کوتاه نکند، و ابومخنف گويد: اگر همه دنيا را عدالت و رفاه فرا گيرد، در بعلبک جز آثار ظلم و بيچارگي چيز ديگر نيست!
سيد بن طاووس در لهوف گويد: چون کاروان اهل بيت عليهالسلام نزديک دروازهي شام رسيدند، امکلثوم شمر بن ذي الجوشن را طلب کرد و فرمود: مرا با تو حاجتي است. حاجتت چيست؟ فرمود: اينک شهر دمشق است، ما را از دروازهاي داخل کن که مردمان در آن کمتر انجمن باشند و بگو سرهاي شهدا را از ميان محملها دور کنند تا مردم به نظاره سرها مشغول شده و به حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ننگرند.
شمر، که خمير مايهي شرارت بود، چون مقصود آن مخدره بدانست يکباره برخلاف مقصود آن مخدره کمر بست و فرمان داد تا سرهاي شهدا را در خلال محملها جاي دهند و ايشان را از دروازهي ساعات، که مجمع رعيت و رعات بود، به شهر درآوردند تا مردم بيشتر بر آنها نظاره کنند!
و سپهر در ناسخ گويد: در آن حال شمر، حامل سر حضرت امام حسين عليهالسلام بود و پيوسته گفت: «أنا صاحب رمح طويل أنا قاتل الاصيل أنا قتلت ابن سيد الوصيين و اتيت برأسه الي يزيد اميرالمؤمنين».
امکلثوم چون بشنيد که شمر به عمل خويش افتخار کرد، و ميگويد: من صاحب نيزه بلند و کشندهي فرزند ارجمند سيد اوصيا و قتال کننده با دين اصيل بلند پايه ميباشم، يکباره آتش خشمش زبانه زدن گرفت و فرمود: «و فيک الکثکث يا لعين بن اللعين، ألا لعنة الله علي الظالمين يا ويلک أتفتخر علي يزيد الملعون بن الملعون بقتل من ناغاه في المهد جبرئيل و من اسمه مکتوب علي سرادق عرش الجليل و من ختم الله بجده المرسلين و قمع بأبيه المشرکين فأين مثل جدي محمد المصطفي و أبي المرتضي و أمي فاطمة الزهراء صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين.»
يعني: خاک بر دهانت باد اي ملعون! لعنت خداوند بر ستمکاران باد! واي بر تو! آيا فخر ميکني بر يزيد ملعون که به قتل رسانيدي کسي را که جبرئيل در گهواره براي او ذکر خواب ميگفت و نام گراميش در سرادق عرش جليل پروردگار، مکتوب است؟! کشتي کسي را که خداوند متعال پيامبري را به جد وي، رسول خدا، خاتمه داد. آيا افتخار تو اين است که به قتل رسانيدي کسي را که پدرش نابود کنندهي مشرکين بود؟ کجا جدي و پدري و مادري مثل جد و پدر من پيدا خواهد شد؟! خولي اصبحي که نگران اين بيانات بود، به امکلثوم گفت: تأبين الشجاعة و أنت بنت الشجاع، يعني: تو هرگز از شجاعت سر برنتابي، همانا تو دختر مرد شجاعي هستي!
در جلد عاشر بحار (طبع کمپاني) و غير آن مروي است که چون يزيد خواست عيال الله را روانهي مدينه نمايد اموال و اثقال و عطايا را بر زبر هم نهاد... تا آن جا که گويد:
آنگاه روي به مدينه نهادند، چون ديوارهاي مدينه نمودار گرديد، امکلثوم با دلي پر از اندوه سيلاب اشک از ديده جاري ساخته به قرائت اين مرثيه پرداخت و زمين و آسمان را منقلب ساخت:
مدينة جدنا لا تقبلينا
فبالحسرات و الاحزان جئنا
ألا أخبر رسول الله عنا
بانا قد فجعنا في اخينا
اين شعر منسوب به امکلثوم عليهماالسلام در کتب مقاتل مفصل آمده است.
آن گاه بر سر قبر مادرش، فاطمه زهراء عليهاالسلام آمد و از بانگ ناله و عويل، شور محشر بر پا کرد. مردم گريبانها چاک زدند، صورتها خراشيدند، و ناله واحسيناه به چرخ برين رسانيدند. در آن وقت امکلثوم عليهاالسلام با چشم پر آب و قلب کباب، بر سر قبر مادر، اين مرثيه را بگفت که سنگ را آب و آب را کباب نمود.
أفاطم لو نظرت الي السبايا
بناتک في البلاد مشتتينا
أفاطم لو نظرت الي الحباري
و لو ابصرت زين العابدينا
أفاطم لو رأيت بتنا سهاري
و من سهر الميالي قد عيينا
أفاطم ما لقيت من عداک
فلا قيرات مما قد لقينا
فلو دامت حياتک لم تزالي
الي يوم القيامة تندبينا
در بحر المصائب گويد که: امکلثوم چون وارد مدينه شد (بعد از واقعهي جانسوز کربلا) بعد از چهار ماه از اين سراي پر بلا به رحمت خداوند لا يزال پيوست، بنا به قول علامهي حلي در «منهاج الصلاح» و شيخ کفعمي در «مصباح» و شيخ مفيد در «ارشاد» که ميفرمايند: «ورود اهل بيت در مدينه بيستم شهر صفر بوده است) وفات آن بانوي بزرگوار بايستي تقريبا در اواخر جمادي الثاني 62 از هجرت باشد، و الله العالم. و مدفن اين مخدره به نام امکلثوم غير مدينه در جاي ديگر ذکري ندارد، سلام الله عليها و علي جدها و امها و أبيها و أخويها.
ام لقمان
او دختر عقيل ابن ابيطالب است. هنگامي که بشير خبر شهادت خونين کفنان کربلا را به مردم مدينه داد، زنان بنيهاشم از خانهها بيرون آمدند و شيون آغاز کردند و املقمان چنين به نوحه و ندبه پرداخت:
ماذا تقولون ان قال النبي لکم
ماذا فعلتم و أنتم آخر الامم
لعترتي و بأهلي بعد مفتقدي
متهم أسارا و منهم ضرجوا بدم
ما کان هذا جزائي ان نصحت لکم
ان تخلفوني بسوء في ذوي رحم
اگر پيامبر صلي الله عليه و آله از شما بپرسد که اي آخرين امت، شما چه کرديد، چه ميگوييد؟
و بعد از من با خانواده و دودمان من چگونه رفتار کرديد؟ برخي از آنان اسير شدند و بدن برخي به خون آغشته شد.
سزاي نصايحي که به شما کردم چنين نبود. نبايد با وابستگان من چنين ظالمانه رفتار ميکرديد.