از هواداران قيام مختار بن ابوعبيد ثقفي، عليه نيروهاي ابنزياد، پس از آنکه ابنزياد شکست خورد و به هلاکت رسيد، ابراهيم بن اشتر (فرمانده سپاه مختار)، پس از پيروزي بر تمام منطقهي شمال و غرب عراق تسلط يافت و موصل را مقر استانداري خويش قرار داد و در آن جا ماند. زيرا مختار، وي را به اين پست نصب کرده بود. سپس فرمانداران خود را به شهرهاي «جزيره» اعزام نمود. «عمير بن حباب سلمي» نيز فرماندار «کفر توثا» شد.
او رييس و فرمانده طايفهي «قيس» بود. در زمان قيام مختار عليه نيروهاي ابنزياد، به همراه طايفهاش به نيروهاي ابراهيم بن اشتر ملحق شد و بدين وسيله، نقش مهمي در به دست آوردن پيروزي ايفا نمود.
يکي از پيشامدهاي خوب اين جنگ، پيوستن يکي از فرماندهان ارتش شام، همراه قبيلهي «قيس» به ارتش انقلاب بود. رييس و فرماندهي اين طايفه، به نام «عمير بن حباب» با هزار مرد جنگي در ارتش دشمن حضور داشتند و عمير فرماندهي جناح چپ ارتش شام بود.
اين طايفه، در نزديکي موصل زندگي ميکردند و طايفهي «قيس» و رييس اين طايفه، کينهي شديدي نسبت به بنياميه و آل مروان داشت (به خاطر ماجراي کشتار توابين) وي به مجرد شنيدن ورود ارتش ابراهيم به نزديکي ارتش شام خوشحال شد و به ابراهيم اشتر پيغام محرمانه داد که: «من با شما هستم». ابراهيم از اين پيام خوشحال شد و به عمير پيام داد تا او را از نزديک ملاقات کند. (منظور ابراهيم بررسي جوانب امر بود که مبادا خدعهاي در ميان باشد) «عمير»، با کمال اشتياق به طور سري، به ملاقات ابراهيم شتافت و شبانه در خيمهي «ابراهيم» با او ديدار کرد. عمير، همان شب با ابراهيم بيعت کرد و قول همکاري داد. و قول داد که ما با قبيلهي خود، در سمت چپ ارتش دشمن هستيم و زمينهي هزيمت آنان را فراهم خواهيم کرد. ابراهيم، براي اين که از حسن نيت عمير، باخبر شود از او پرسيد: «ما هم اکنون در مقابل ارتش عظيم شام هستيم، به نظر شما چگونه با دشمن برخورد کنيم و اضافه کرد: چطور است که ما به دور خود خندقي حفر کنيم و دو سه روزي را در خندق مقاومت کنيم تا دشمن را خسته نماييم و شکست دهيم؟!»
عمير، که مردي کاردان و شجاع بود گفت: «ابراهيم، هرگز اين کار را نکن؟! ما بر حق هستيم و براي خدا ميجنگيم، دشمن آرزو دارد که ما اين کار را بکنيم و جنگ را طولاني کند و معلوم است تعداد آنان چند برابر شما است و در يک جنگ طولاني، آنان پيروز خواهند شد. و طبيعي است در جنگ طولاني ارتش اندک، در مقابل ارتش انبوه، تاب مقاومت نخواهد داشت، پس بهتر آن است که همچون صاعقه بر دشمن يورش بريد و چنان رعب و وحشت در دل آنان افکنيد که به ياري خدا هزيمت خواهند شد و شکست خواهند خورد.»
عمير اضافه کرد: «دشمن همين که احساس کرد، شما جنگ را کش ميدهيد، يک روز شما حمله کرديد و يک روز آنان، با جنگ انس ميگيرند و آن حالت رعب و وحشت آنان تبديل به قدرت و جرأت ميشود و اين کار خطرناکي است.»
ابراهيم گفت: «عمير خوب فهميدي احسنت. فهميدم که تو خيرخواه مني و در پشتيبانيات صادق و استوار هستي.»
و اضافه کرد: «عمير، مختار هم همين را به من سفارش کرد که يکباره بر دشمن هجوم بريم و فرصت را از آنان بگيريم.»
عمير در حالي که خوشحال به نظر ميرسيد، در جواب ابراهيم گفت: «از رأي و نظر اميرتان پيروي کنيد، زيرا او پير جنگ و جنگها را تجربه کرده است و فراز و نشيب نبرد را خوب ميداند. او تجربهاش از همهي ما در مسايل نظامي، بيشتر است، همين فردا صبح به دشمن حمله کن».
و بدين سان آن شب عمير از طرف قبيلهي قيس قول پيوستن به ارتش انقلاب را به ابراهيم داد و با ابراهيم خداحافظي کرد و به سوي قبيلهي خود رفت تا آنان را مهياي همکاري با ارتش انقلاب کند.
دينوري در «اخبارالطوال» ماجراي پيوستن عمير به ابراهيم را چنين نوشته است:
«عمير بن حباب و فرات بن سالم و يزيد بن حصين» همراه ابنزياد بودند.
فرات به عمير گفت: «تو بدي حکومت خاندان مروان، و سوء نيت ايشان را دربارهي قبيلهي ما ديدهاي و اگر عبدالملک مروان پيروز شود، قبيلهي قيس بيچاره خواهند شد. و ما از اين قبيلهايم، بيا برويم وضع ابراهيم اشتر را بررسي کنيم، چون شب شد آن دو (عمير و فرات) با اسبهاي خود و فاصلهي ميان ارتش شام تا ارتش ابراهيم، حدود 4 فرسخ بود و از کنار پادگانهاي شاميان عبور ميکردند و هر گاه مأموران بازرسي از آن دو ميپرسيدند: شما کي هستيد؟! ميگفتند: ما از پيشاهنگان امير «حصين بن نمير» هستيم. آن دو هنگامي که به اردوگاه «ابراهيم» رسيدند، ديدند آتش افروختهاند و ابراهيم در حالي که پيراهن زرد هراتي و بالاپوش گلداري، بر تن و شمشيرش بر دوش بود ايستاده و لشکر خود را سازماندهي ميکرد.
عمير به ابراهيم نزديک شد و پشت سر او ايستاد و ناگهان از پشت او را در بغل گرفت. ابراهيم بدون اين که از جاي خود تکاني بخورد، سر را برگردانده و پرسيد: «کيستي؟»
عمير گفت: «عمير بن حباب».
ابراهيم گفت: «خوش آمديد، بنشين تا کارم تمام شود و پيش تو آيم.» عمير از او فاصله گرفت و همراه «فرات» در حالي که لجامهاي اسبهاي خود را در دست گرفته بودند، گوشهاي نشستند.
عمير به فرات گفت: «آيا هرگز مردي دليرتر و استوارتر از اين مرد (ابراهيم) ديدهاي؟! با آن که من به طور ناگهاني از پشت سر او را گرفتم، کمترين تکاني نخورد و اعتنايي نکرد.» فرات گفت: «نه، من شجاعي چون او نديم!»
ابرايهم کار خود را انجام داد و به نزد عمير آمد و کنار وي نشست و با لحني دوستانه به عمير چنين گفت: «اي ابومفلس! چه چيز سبب شد که در اين موقعيت نزد من بيايي؟!»
عمير گفت: «وقتي وارد اردوگاه تو شدم، سخت نگران و ناراحت شدم و اين به اين جهت است که از هنگامي که پيش تو آمدم تاکنون هيچ سخن عربي از افرادت نشنيدم و همراه تو همين عجميان (ايرانيان) هستند. و حال آن که بزرگان و سران مردم شام، با حدود 40 هزار لشکر به جنگ تو آمدهاند. چگونه ميخواهي با اين مردم با ارتش شام درگير شوي؟!»
ابراهيم گفت: «به خدا سوگند، اگر ياري جز مورچگان نمييافتم با شاميان به کمک همان مورچگان نبرد ميکردم. تا چه رسد با اين گروه که در جنگ مردمي با بصيرتند.
همانا اين مردمي که همراه من هستند، فرزندان سوارکاران و مرزداران ايراني هستند و من سواران را با سواران، و پيادگان را با پيادگان، وارد نبرد خواهم کرد و پيروزي و نصرت از جانب خداوند است.»
عمير گفت: «ميداني که قبيلهي قيس، قبيلهي من هستند و ما در جناح چپ لشکر ابنزياد، قرار داريم فردا که جنگ آغاز شد به ما حملهور نشويد که ما خود از جنگ ميگريزيم تا لشکر شام شکست بخورد ما بخاطر بدرفتاري خاندان مروان، نسبت به قبيلهي خودمان، اصلا مايل نيستيم که آنان در اين جنگ پيروز شوند و پيروزي تو را بيشتر دوست داريم.
ابراهيم پذيرفت و آن دو همان شب به لشکرگاه خود برگشتند.
«ابنزياد»، اين قاتل خونخوار و جنايتکار باسابقه، نيز لشکر 80 هزار نفري خود را آرايش نظامي داد. حصين بن نمير سکوني (که در کربلا نيز از فرماندهان لشکر شام و از قاتلان امام حسين عليهالسلام بود) را به فرماندهي ميمنه (جناح راست لشکر) نصب کرد و «عمير بن حباب» را به فرماندهي ميسره لشکر گماشت (اين مرد همان کسي است که در شب قبل از حمله با ابراهيم بيعت کرده بود) و «شرحبيل بن ذي کلاع» (که او نيز از جانيان فاجعهي عاشورا بود) را به فرماندهي سواره نظام انتخاب نمود.
لازم به توضيح است که گماشتن «عمير بن حباب»، به فرماندهي جناح چپ لشکر براي ابراهيم و ارتش انقلاب بسيار مهم بود، زيرا عمير پنهاني قول پيوستن به لشکر انقلاب را به ابراهيم داده بود و در حقيقت او عامل نفوذي ابراهيم در لشکر شام بود. و خود «عبيدالله»، در قلب لشکر، مقابل نيروهاي پياده نظام، قرار گرفت، و بدين ترتيب دو لشکر حق و باطل، با آمادگي کامل در مقابل هم قرار گرفتند.