جابر جعفی روایت میکند که: ما در حدود پنجاه نفر، خدمت امام باقر علیهالسلام نشسته بودیم که شخصی به نام کثیر النواء که از مغیره بود، وارد شد، پس سلام کرده و نشست.
سپس گفت: «مغیرة بن عمران نزد ما در کوفه است و گمان میکند که با شما فرشتهای است که برای شما کافر را از مؤمن و شیعیان را از دشمنان شما معرفی میکند.»
امام باقر علیهالسلام فرمود: «شغل تو چیست؟»
گفت: «گندم میفروشم.»
حضرت فرمود: «دروغ میگویی.»
گفت: «گاهی اوقات جو نیز میفروشم.» حضرت فرمود: «اینطور که میگویی نیست، بلکه تو هستهی خرما میفروشی.» کثیر تعجب کرد و پرسید: «این مطلب را چه کسی به شما گفته است؟» امام باقر علیهالسلام فرمود: «آن فرشتهای که برای من شیعیانم را از دشمنانم میشناساند، او به من گفته است که تو دیوانه میشوی و سپس میمیری.»
جابر میگوید: وقتی که خواستیم به کوفه بیاییم، با عدهای به دنبال کثیر رفتیم و از احوال او پرسیدیم. ما را به سوی پیرزنی راهنمایی کردند. او گفت: «سه روز قبل دیوانه شد و مرد.» [1] .
پی نوشت ها:
[1] بحارالانوار ج 6.
منبع: عجایب و معجزات شگفتانگیزی از امام باقر؛ واحد تحقیقاتی گل نرگس؛ شمیم گل نرگس چاپ چهارم 1386.