در کتاب شریف «بحارالانوار» از «أبیمخنف»[1] نقل شده که: روزی «عمرو بن عثمان» و «عمرو بن عاص» و «عتبة بن ابیسفیان» و «ولید بن عقبة» و «مغیرة بن شعبة» نزد معاویة بن ابیسفیان آمدند و اظهار داشتند:
«دستور بده که حسن بن علی را در حضور تو آورند تا این که ما با او مناظره کنیم و خلافت تو را اثبات و خلافت پدرش علی را با دلائل قوی، غیر شرعی و مردود اعلام نماییم و اخباری که در مذمت علی بن ابیطالب میدانیم به او بگوئیم و آنگاه در حضور حسن بن علی و اهل مجلس، علی را سب[2] کنیم. بدین طریق از عظمت حسن کاسته خواهد شد و اگر بعضی از نادانان او را سزاوار خلافت میدانند و تو را غاصب حق او میشمارند از عقیدهی خویش منصرف خواهند شد.»
معاویه گفت: «از این تقاضا بگذرید و هرگز به طرف حریم او پا دراز نکنید زیرا اگر او را در جلسهی عمومی دعوت نمایم و به او اجازه سخن دهم، من و شما را قطعا مفتضح و رسوا خواهد نمود و به عکس آنچه شما خیال کردهاید، محبت خود را زیادتر در قلوب مردم جایگزین خواهد کرد.»
آنها گفتند: «چطور ممکن است او به تنهایی بر ما پنج نفر که همگی از خطبای آل امیه میباشیم غلبه کند و با این که ما به حق سخن میگوییم و او بر باطل. و اکنون که چنین گمانی را در حق ما روا داشتی، حتما باید امر به احضار او نمایی تا این که ما غلبهی خویش را بر او، به خلیفه و تمام اهل مجلس ثابت کنیم.»
معاویه گفت: «بسیار خوب! من او را احضار میکنم، لکن مطمئنم که این جلسه یقینا بر ضرر ما تمام خواهد شد.»
پس معاویه شخصی را حضور امام حسن مجتبی علیهالسلام فرستاد. پیغام داد که: «امروز بعضی از بزرگان در مجلس من شرکت نمودهاند. مناسب است، شما هم در جلسهی ما شرکت فرموده و همگان را به فیض حضور خویش مستفیض فرمایید.»
حضرت علیهالسلام به فوریت لباس عزت در بر نمود و این دعا را خواند و از منزل بیرون آمد:
«اللهم انی اعوذ بک من شرورهم و استعین بک یا ارحم الراحمین.»
و چون وارد مجلس گردید معاویه از او استقبال کرد و حضرت را در کنار خویش نشانید و عرض کرد:
«این گروه که از آل امیه میباشند، میل دارند در موضوعاتی با شما مباحثه نمایند. از جمله ادعاهای آنان این است که میگویند به تحریک پدر تو، عثمان را مظلومانه کشتند و پس از کشته شدنش، تا سه روز نگذاشتند بدن او را بردارند و به این هم اکتفا نکردند و نگذاشتند بدن آن مظلوم را در قبرستان مسلمانها دفن نمایند و لذا او را در قبرستان یهودیها مدفون ساختند، چنان که ملاحظه میفرمایید. ولکن عظمت من مانع تو نشود که سخنان آنها را به نحو حقیقت جوابی نگویی.»
حضرت علیهالسلام فرمودند: «اولا من از موضوع جلسه خبر نداشتم و الا جمعی از آل هاشم را به همراه خویش میآوردم و ثانیا قبل از بحث باید به یک شرط پایبند شوند و آن این است که اکنون که این جمعیت میخواهند با من تنها مناظره نمایند ابتدا من به سخنان آنها کاملا گوش میدهم و منتظر میمانم تا هر چه و از هر باب که میخواهند سخن بگویند، لکن چون نوبت سخن به من رسید کسی از مجلس بیرون نرود و کسی در میان سخنان من تکلم نکند. آیا این شرایط را قبول دارند؟»
معاویه از طرف آنها، شروط را قبول نمود و اول آنها شروع به مباحثه نمودند.
عمرو بن عثمان گفت: «سخن من این است که عثمان بدون جرم و گناه کشته میشود و یکی از قاتلین او که حسن بن علی است تا به امروز زنده میماند و در کمال آزادی در مجلسی که بزرگان از آل امیه نشستهاند حاضر میشود و کسی متعرض او نمیشود. ای اهل مجلس! ما نه تنها خون عثمان را از حسن بن علی مطالبه میکنیم، بلکه تمام خونهایی که پدرش علی نیز در جنگ بدر و جنگهای دیگر از پدران ما بر روی زمین ریخته است را از او مؤاخذه مینماییم. بدین جهت کشتن او از برای ما به حکم شرع و از باب این که ما، ولی دم آنها میباشیم هیچ اشکالی ندارد و فقط باید حاکم وقت و سلطان مسلمین، معاویه که در مجلس شرف حضور دارند اجازه فرمایند تا این که حسن بن علی را در عوض آن خونهای به ناحق ریخته قصاص نمائیم.»
عمرو بن عاص گفت: «خود حسن بن علی میداند که پدرش علی، ابابکر را زهر داد و شهید کرد و پس از آن «ابولؤلؤ» آن مرد عجمی را تحریک کرد تا این که شکم خلیفهی دوم (عمر) را درهم درید و سپس تحریک به قتل عثمان نمود، بطوری که پس از سه روز محاصره، عاقبت در حضور زن و فرزندانش، تشنه و گرسنه او را کشتند و لذا اگر امروز، خلیفهی مسلمین، معاویه، اجازه دهند تا ما او را در عوض آن خونها که پدرش ریخته قصاص کنیم، حکم به عدالت و دادگستری نموده است و تو ای حسن بن علی، عقل و تدبیر کافی برای سلطنت و خلافت مسلمین نداری و نخواهی داشت. چنان که خود، چون به این موضوع واقف بودی خلافت را به اهلش که معاویه باشد واگذار نمودی و این را هم بدان که آن شرایطی که در صلح نامه قید نمودی که یکی از آنها سب نکردن علی باشد، هرگز ما به آن عمل نخواهیم کرد، چنان که خود معاویه هم در منبر اول خود، این مطلب را تذکر داد که من هرگز به مضمون صلحنامهی حسن، عمل نخواهم کرد و صلح نامه زیر پاهای من است و همانطور که جناب معاویه در حضور تمام مردم در بالای منبر، سب علی را کرد، من هم در این مجلس علی را سب میکنم.»
آنگاه شروع به سب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام کرد و سپس نشست.
عتبة بن ابیسفیان گفت: «ای حسن بن علی! پدرت بدترین خلق خدا بر روی زمین است و لذا این همه خونها را بر روی زمین ریخت، که سرآمد آنها خون عثمان مظلوم بود و لذا اگر ما، در همین مجلس با اجازهی معاویه خون تو را بریزیم، ابدا گناهی نکردهایم، بلکه ثواب برده و مأجور هم میباشیم. زیرا قصاص نمودن، یکی از دستوراتی است که خداوند در قرآن مجید به آن اشاره فرموده است.»
آنگاه ولید بن عقبه گفت: «با این که عثمان، خوب دامادی بود از برای شما [3] و کوچکترین پروندهی خلافی از برای او نبود، پدرت به جهت حرصی که به این دنیای فانی داشت، مردم نادان را تحریک نمود تا اینکه او را کشتند و آنگاه خلافت را در قبضهی قدرت خویش درآورد ولکن خداوند برانگیخت مثل معاویه را تا این که با قدرت تمام با او نبرد نماید و خلافت را از او بگیرد و به سر شما مصیبت از هر طرف حملهور گردد چنانچه ملاحظه میکنید.»
سپس مغیرة بن شعبه گفت: «پدرت علی، نه فقط ابابکر و عمر و عثمان را شهید کرد، بلکه درصدد قتل پیغمبر هم بود ولکن خداوند متعال او را حفظ کرد و الا قطعا پیامبر هم شهید میشد. شما میخواستید نبوت و سلطنت را در یک خانواده جمع کنید ولکن خداوند نخواست و لذا سلطنت را از شما گرفت و امروز که معاویه بر سریر سلطنت و خلافت نشسته است، سزاوار است که امر کند تو و برادرت حسین را در عوض آن خونهایی که پدرت به ناحق بر روی زمین ریخته است قصاص نماید.»
سخنان آن پنج نفر تمام شد[4] و چون نوبت سخن به امام مجتبی علیهالسلام رسید، آن جناب در کمال فصاحت و بلاغت و بدون خوف و هراس فرمود:
الحمدلله الذی هدی اولکم باولنا و آخرکم بآخرنا و صلی الله علی سیدنا محمد و آله و سلم.»
سپس رو به معاویه کرد و فرمود:
«تمام این سخنان را من از ناحیهی شما میبینم. زیرا اگر تو اجازه نمیدادی یا راضی نبودی، کسی جرأت نمیکرد تا در حضور تو، پدرم علی را سب گوید و لذا صلاح چنان میبینم که ابتدا، نواقص و مذمتی که دربارهی تو و پدرت ابوسفیان از پیغمبر اکرم به ما رسیده است را عنوان کنم و نیز فضائلی که دربارهی پدرم علی ثابت است تذکر دهم و آنگاه در جواب اصحاب تو، شروع به سخن خواهم کرد.
اما فضائل پدرم: به اتفاق تمام مسلمین، پدرم اول مردی بود که دست بیعت به پیامبر داد و او تا آخر عمر در زیر پرچم دین بود و از پیامبر حمایت کرد، در حالی که تو و پدرت کافر بودید و از مرام بت پرستی و شرک حمایت مینمودید.
دیگر آن که چون پیغمبر اکرم دید، دیگر امکان ماندن در مکه برایش فراهم نیست، شبانه از مکه به مدینه هجرت کرد و برای این که مشرکین را مشغول سازد، پدرم علی را در جای خود خوابانید و با فداکاری پدرم، پیامبر به سلامت جان خویش را از دست کفار نجات داد و اگر آن شب پدرم آن جان نثاری را ننموده بود، هرگز جان پیامبر حفظ نمیشد.
دیگر آن که در جنگ بدر، پدرم اول کسی بود که قدم در میدان نبرد با کفار نهاد و اول خونی که از کفار به روی زمین ریخته شد به شمشیر پدرم علی بود و آن روز تو و پدرت در صف کفار شرکت داشتید و به جنگ پیغمبر اکرم و مسلمین آمده بودید.
دیگر آن که در روز جنگ احد که تمام مسلمین فرار کردند، پدرم با این که نود زخم کاری بر بدنش وارد آمده بود، در جلوی پیامبر ایستاده بود و از آن وجود مبارک با تمام وجود دفاع میکرد و اگر در آن روز جان نثاری پدرم نبود هرگز حفظ جان پیامبر نمیشد و آن روز پدرت ابوسفیان «هبل» که بت بزرگ شما بود و او را میپرستید بر روی شتر بسته بود و مردم را تحریک به جنگ با پیامبر مینمود و دستور شعار «اعل هبل» میداد[5] .
دیگر آن که در جنگ «بنیقریظه» و «بنینضیر» پیغمبر اکرم روز اول پرچم اسلام را به دست «سعد بن معاذ» داد و او را به میدان جنگ فرستاد و پس از ساعتی بدن او را مجروح از میدان آوردند و در روز بعد پرچم را به دست ابوبکر، عمر و عثمان داد و ایشان را به میدان فرستاد ولی ایشان بدون جنگ برگشتند در حالی که بدنشان از ترس میلرزید و عمر گفت: «یا رسول الله! مردمی که غرق در زره پولادین میباشند و در شجاعت معروف هستند در میدان جنگ شرکت میکنند، لذا نبرد با آنها اصلاح صلاح نیست و قطعا کسی در نبرد بر ایشان فائق نخواهد آمد.»
سخنان عمر، پیامبر را برآشفت. پس حضرت فرمود:
«لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله، کرار غیر فرار، لا یرجع حتی یفتح الله علی یدیه.»[6] .
چون مردم این گونه سخنان و فضائل را از پیامبر شنیدند، به امید این که شاید این خصال و فضائل دربارهی آنها باشد، شب را به بیداری بسر بردند و صبح زود به گرد خیمهی پیامبر صف کشیدند تا این که ببینند چه کسی مشمول چنین فضائل و مناقبی خواهد گردید؛ تا این که چون آفتاب به نور خود دشت و صحرا را روشن نمود، ناگاه دیدند خورشید جمال حضرت خاتم النبیین هم از افق خیمه طلوع کرد و به مردمی که در گرد خیمه صف بسته بودند توجهی نمود و فرمود:
«چطور علی، پسر عم خود را در بین شما نمیبینم؟»
عرض کردند: «او به چشم درد سختی مبتلا گردیده است.»
فرمود: «بروید و دست او را بگرفته و به حضور من آورید.»
چون او را حضور پیامبر آوردند، آب دهان به چشمان پدرم علی کشید و بالفور چشمهای پدرم شفا یافت و پیامبر او را روانه میدان کرد و طولی نکشید که لشگر کفار را شکست داد و منهزم نمود که از جملهی فراریها خود تو، ای معاویه، بودی و چون پدرم حضور پیامبر مشرف شد و مژدهی فتح را داد، حضرت لبخندی زدند و فرمودند:
«اسلامی که پشتیبان او تو باشی، همه وقت عزیز است.»
دیگر آن که چون پیامبر عازم جنگ تبوک شد، و از آنجا که جمعی از منافقین از شرکت در جنگ تخلف ورزیدند، به منظور اینکه چون مدینه خلوت شود، نسبت به حرم پیامبر اهانت نمایند و دست به خرابکاری بزنند، لذا پدرم علی از طرف پیامبر در مدینه جانشین حضرت شد. منافقین برای این که شاید بتوانند پدرم را از مدینه بیرون کنند تا مقصود خویش را عملی نمایند به او گفتند: «نمیدانیم که پیامبر چه کدورتی از تو به دل گرفته است که دیگر حاضر نیست، شما را با خود همراه سازد.»
لکن چون پدرم این موضوع را حضورا به پیامبر اکرم تذکر داد، آن جناب فرمودند:
«یا علی! انت وصیی و خلیفتی فی أهلی.»[7] .
سپس رو به مردم مدینه کرد و فرمود:
«ایها الناس! من اطاع علیا فقد أطاعنی و من احب علیا فقد احبنی.» [8] .
دیگر آن که تو خود در مرض الموت پیامبر در بالین آن حضرت حاضر بودی که آن جناب شروع کرد به گریه کردن و اشک ریختن. چون پدرم سبب گریهی او را پرسید، فرمود:
«میدانم که دلها از بغض و عداوت تو پر است و انتظار آن را میبرند که من از دنیا بروم و با تو شروع به دشمنی و ابراز مخالفت نمایند.»
پدرم عرض کرد: «یا رسول الله! شما متأثر نباشید. من هر چه در راه دین بر سرم آید - برای حفظ کیان اسلام - صبر خواهم کرد.»
دیگر آن که پیغمبر اکرم دربارهی پدرم علی و اولاد او فرمودند:
«انما مثل اهل بیتی فیکم کسفینة نوح؛ من دخل فیها نجی و من تخلف عنها غرق.»[9] .
اما آنچه دربارهی مذمت تو و پدرت ابوسفیان رسیده است آن که: در جنگ احزاب، پیغمبر اکرم روزی در سایهی خیمهی خود نشسته بودند. دیدند پدرت ابوسفیان سوار بر شتری است و تو مهار شتر را گرفته و میکشی و برادرت «عتبه» که در مجلس حاضر است، مهار شتر را از عقب، هدایت میکند و میراند. چون پیامبر این منظره را مشاهده کردند، فرمودند:
«اللهم العن الراکب و السائق و القائد.»
یعنی «خداوندا! ابوسفیان که سوار است و معاویه که شتر را به دنبال خود میکشد و عتبه که شتر را میراند، هر سه نفرشان را لعنت کن!.»
و اتفاقا اکثر حضار مجلس ما، آنجا حاضر بودند و این سخن را از پیامبر دربارهی شما شنیدند. بنابراین خانوادهای که مورد لعن پیغمبر اکرم بودهاند با خانوادهای که مورد مدح و ستایش آن حضرت بودهاند، بلکه به منزلهی جان پیامبر بودهاند مبارزه و مناظره نمیکنند.
دیگر آن که چون در فتح مکه معظمه، عباس عموی پدرت پیامبر، ابوسفیان را در ردیف خود سوار کرد و مخفیانه - برای حفظ جانش - او را به حضور پیامبر اکرم آورد، پدرت به او گفت: «آیا باید اسلام اختیار کنم؟»
عباس گفت: «چارهای نداری جز آن که اسلام اختیار کنی و الا کشته خواهی شد.»
پدرت گفت: «اگر مسلمان شوم با «هبل» چه کنم که مدت هفتاد سال او را پرستیدهام؟»
عباس فرمود: «بر او تغوط[10] کن.»
پس او از روی ترس و به زبان اظهار، اسلام نمود.
پس تو فرزند کسی هستی که به اقرار خودش هفتاد سال بت پرستیده و من فرزند کسی هستم که حتی به اندازهی یک چشم بر هم زدن، کافر به خدا نبوده است.
دیگر آن که چون پیغمبر اکرم خالد بن ولید را فرستاد تا از طایفهی «بنیخزیمة» زکات بگیرد و او به واسطهی دشمنی که با آنها داشت، بسیاری از مردان و زنان و کودکان ایشان را بکشت. چون این خبر به پیغمبر اکرم رسید، بسیار نارحت شده و نمایندهی خود را در عقب تو فرستاد. تو در آن هنگام مشغول خوردن غذا بودی و گفتی: «به آن جناب بگویید معاویه فعلا بر سر سفرهی غذاست. الساعه غذا میخورد و شرفیاب میشود.»
فرستاده، چون این خبر را به پیامبر اکرم رسانید، آن حضرت برآشفت و فرمود: «زود به معاویه بگویید بیاید چرا که امر لازمی با او دارم.»
باز فرستادهی پیامبر نزد تو آمد ولی تو همچنان مشغول خوردن غذا بودی و باز اجابت دعوت پیامبر را ننمودی، چون این عمل سه مرتبه بین تو و آن حضرت تکرار شد و حضور آن جناب نیامدی، پیامبر دربارهی تو نفرین کرده و فرمود:
«اللهم لا تشبع بطنه.»
یعنی «خداوند! هرگز شکم او را سیر مگردان.»
و تو خود بارها در حضور اغلب این مردم که در مجلس حاضرند گفتهای: «من به نفرین پیامبر مبتلا شدهام و لذا هر چه غذا میخورم سیر نمیشوم؛ حتی گاهی چانهام به درد میآید ولی باز میل به غذا دارم.»[11] .
پس کسی که مشمول نفرین پیغمبر اکرم است با نور دیدهی او (حسن) که فرزند دلبند زهرا است طرف نمیشود.»
معاویه عرض کرد: «خدا شاهد است من راضی نبودم شما را در این مجلس بطلبم و لذا تقاضا دارم بیش از این متعرض من نشوید و هتک احترام مرا در نزد مردم و اهل مجلس ننمایید.»
پس حضرت در مورد معاویه به همین مقدار اکتفا کرد و آنگاه فرمود: «اما مذمت اصحاب تو ای معاویه!» و رو به جانب عمرو بن عثمان کرده و فرمود:
«عجب است از تو که در بلاهت[12] و حماقت معروف جهانی و در بلاهت، نزد مردم ضرب المثل میباشی مع ذلک برای مباحثه با من حاضر شدهای! تو روزی که محب ما بودی، محب تو نفعی از برای ما نداشت و امروز که دشمن ما گشتهای، از تو ضرری به ما متوجه نیست و مثل تو مثل پشهای است که بر روی درخت خرما نشسته بود و چون میخواست برخیزد، به درخت خرما گفت: «خود را محکم نگاه دار که از باد شهپرهای من در وقت پرواز از ریشه کنده نشوی!» درخت خرما با خنده به او گفت: «من اصلا ملتفت و آگاه نشدم که تو چه موقع بر روی من نشستی تا این که امروز که میخواهی بروی بفهمم.»
پس تو ای عمرو بن عثمان! با من دوست یا دشمن باشی اثری ندار و اما این که میگویی پدرم علی در روز جنگ بدر هفده نفر از شما را کشت؛ هفده نفر که چیزی نیست، پدرم در یک روز هفتصد نفر یهودی را از دم شمشیر گذرانید و اگر پدر من خون پدران کافر شما و یهودیها را نمیریخت و پرچم اسلام به اهتزاز درنمیآمد، شما امروز نمیتوانستید در زیر آن پرچم میدان داری نمائید و بتوانید با پسر آن کسی که پرچم اسلام به سبب زحمات طاقت فرسای او برافراشته شده مباحثه کنید و او را در مجلس شوم خود اهانت نمایید.
و اما این را هم بدان که خلافت را شما از ما گرفتید و این موضوع در عالم بیسابقه نیست. بلکه در اغلب زمانها، خلفای جور و کفر، حق مردان دین را غصب کردند و آنها را خانه نشین نمودند و آخرالأمر آنها را مظلومانه کشتند و یا به زندان بلا انداختند. مگر خود شما از پیغمبر اکرم نشنیدید که فرمود: «روزی در خواب دیدم، بوزینههای زیادی از منبر من بالا رفته و مشغول جست و خیزند، پس در کمال تأثر از خواب بیدار شدم. جبرئیل نازل شد و عرض کرد: «خداوند میفرماید: در حدود هزار ماه منبر تو را آلامیه غصب خواهند کرد و چون عدد آنها به سی نفر برسد بر مردم استیلاء[13] پیدا کنند و اموال مردم را به غصب، تصرف نمایند.»
پیغمبر اکرم از این موضوع بسیار متأثر گردید. پس خداوند برای تسلیت خاطر او سورهی قدر را فرستاد که:
«دل غمگین مکن، اگر هزار ماه سلطنت را آلامیه بربایند در عوض، یک شب را برای تو به نام شب قدر قرار دادیم که از برای تو و امت تو از هزار ماهی که بنیامیه سلطنت و خلافت را از اهلبیت تو غصب میکنند بهتر است.»
بنابراین، مسألهی غصب خلافت را (که اکنون در دست شماست) خداوند به رسولش خبر داده و پیغمبرش را تسلیت و دلداری به سورهی قدر داد و ما هم در صبر و تسلیت به آن جناب اقتدا میکنیم.»
آنگاه حضرت متوجهی عمرو بن عاص شد و فرمود:
«تو پسر آن کسی هستی که پیغمبر اسلام را سرزنش میکرد و میگفت: «چون محمد از دنیا برود درب خانهاش بسته میشود. چون اولاد ذکور ندارد.» پس خداوند در مذمت پدرت «عاص» این آیه را فرستاد:
«ان شانئک هو الأبتر.»[14] .
یعنی «به تحقیق «عاص بن وائل» که تو را سرزنش میکند به نداشتن اولاد ذکور، خودش ابتر و دنباله بریده و بلاعقب است. زیرا نسل تو یا رسول الله به واسطهی دخترت زهرا تا قیامت پابرجاست و این عاص بن وائل است که بینشان و ابتر خواهد شد.»
این هویت پدرت عاص بود. اما اکنون از هویت مادرت سخن میگویم.
مادر تو از زنان معروفه در زنا بوده و لذا چون تو را زایید، پنج نفر بر سر تو مرافعه داشتند و هریک میگفت این طفل از آن من است و چون حال تو را از مادرت پرسیدند، گفت: «من نمیدانم این طفل از چه کسی است؛ فقط میدانم که ابوسفیان،ولید بن مغیره، عثمان بن حارث، نضر بن حارث و عاص بن وائل همگی در این طفل شریک میباشند.
آخرالأمر عاص بر آنها غالب آمد و تو را به خود نسبت داد. پس تو علاوه بر اینکه قطعا ولدالزنا هستی؛ پدرت نیز معلوم نیست، و لذا سزاوار نیست مثل تویی با مثل من که پدری چون علی و مادری مثل فاطمه دارم طرف صحبت شوی.
آری، اکنون ادعای اسلام میکنی ولی سابقا دشمن پیامبر بودی. تو همان کسی هستی که هفتاد بیت شعر در هجو پیامبر گفتی و چون آن جناب از این موضوع باخبر شد دست به درگاه الهی بلند کرد و فرمود:
اللهم العن عمرو بن عاص بکل بیت شعر لعنة.»
پس تو مشمول هفتاد لعن پیامبر بودهای و کسی که مورد لعن آن حضرت باشد، تعجبی ندارد که با پسر پیامبر حسن و با داماد پیامبر، علی دشمنی نماید.»
آنگاه رو به جانب ولید بن عقبه کرد و فرمود:
«از تو تعجبی نیست که سب علی کنی زیرا او به تو هشتاد تازیانه حد شراب زده و در جنگ بدر به سختترین وضعی، پدرت را کشته و تو آن کسی هستی که خداوند در کلام مجیدش به فسق تو خبر داده است. زیرا همهی اهل مجلس میدانند که این آیه در مذمت تو وارد شده است:
ان جاءکم فاسق بنباء فتبینوا أن تصیبوا قوما بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین.»[15] .
و نیز دربارهی ایمان پدر من و فسق تو این آیهی شریفه نازل شده است:
«افمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا لایستوون.»[16] .
ولید! تو در این مجلس اظهار شجاعت میکنی لکن تو مردی ترسو و بزدل هستی. اگر تو مرد شجاعی میبودی در فلان روز که وارد خانهی خود شدی و دیدی فلان کس با عیال تو مشغول زنا است؛ میبایست او را میکشتی، چرا که هیچ گونه مسؤولیتی شرعا و عرفا نداشتی. پس چرا از ترس خود آن موضوع ننگ آور را ندیده انگاشتی تا آن که او بار دیگر به سراغ عیال تو بیاید و هتک حرمت ناموس تو کند؟!»
آنگاه حضرت نظر به جانب عتبة بن ابیسفیان نموده و فرمود: «ای عتبة! تو در چنین مجلسی که برادرت معاویه هم حضور دارد به دروغ میگویی پدر من علی، عثمان را کشت و حال آن که خود معاویه و اغلب اهل مجلس کشندگان عثمان را میشناسند، زیرا اغلب مسلمانان چون از خلافت او ناراضی بودند، اقدام بر قتل او نمودند و چون آب را از او منع کردند، پدرم به توسط من چند مشک آب از برای او فرستاد تا تشنه کشته نشود و همانهایی که او را کشتند، نگذاشتند او را در قبرستان مسلمین به خاک سپارند. ای عتبة! تو چه قدر به احکام خدا و قرآن جاهل میباشی که میگویی در عوض آن که علی، عثمان را کشت، ما باید خون حسن بن علی را بریزیم! آیا در قرآن شریف یا از طرف پیامبر اکرم اشاره به چنین حکمی شده که هرگاه پدر، کسی را بکشد، فرزند او را در عوض قصاص کنند! و بنابر قول تو باید تمام فرزندان علی در مقابل خون عثمان کشته شوند، زیرا من خصوصیتی ندارم که به تنهایی به جای پدرم قصاص شوم ولی آیا تا به حال کسی شنیده است که در عوض یک نفر، چند نفر قصاص شوند؟! پس بهتر آن است که لب فروبندی و بیش از این اهل مجلس را به جهل و نادانی خود متوجه نسازی.»
آنگاه رو به جانب مغیرة بن شعبه نمود و فرمود:
«تو آن کسی هستی که زنای محصنه[17] مرتکب گشتی و عثمان در اثر نسبتی که با تو داشت، حد زنا را بر تو جاری نکرد و هر روزی که حکومت اسلامی به دست اهلش افتاد، باید تو را فورا به قتل رساند، زیرا خون تو به حکم شارع مقدس اسلام، مباح و هدر است. ای مغیره! تو در اثر خبث سریرهای که داشتی، با اینکه فضائل مادرم زهرا را مکرر از پیغمبر اکرم شنیده بودی، با این وجود در روزی که معاندین، به خانهی مادرم ریختند تا پدرم را به قهر برای بیعت با ابیبکر ببرند و مادرم برخاست تا از شوهرش که پیامبر سفارش او را کرده بود دفاع نماید، تو جلوی مادرم را سد کردی و به قدری تازیانه بر بدن مادرم زدی که بدن آن مظلومه از ضرب تازیانهی تو خون آلوده گشت. پس کسی که با پارهی تن پیامبر چنین معاملهای نماید، آیا جای آن هست که با فرزند او دشمنی نکند و در اذیت کردن او کوتاهی نماید؟»
چون حضرت از پاسخ همگان فراغت یافت و به هر یک به نحوی وافی پاسخ داد، رو به جانب معاویه کرد و فرمود:
«به خدا قسم آیه شریفهی:
«الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات»[18] .
دربارهی تو و اصحاب تو میباشد و آیهی شریفهی:
«و الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات، اولئک مبرؤون مما یقولون. لهم مغفرة و رزق کریم.»[19] .
دربارهی پدرم علی و شیعیان او نازل گردیده است.»
چون سخنان آن حضرت خاتمه یافت از مجلس برخاست و به طرف منزل حرکت کرد در حالی که نگاههای تحسین آمیز اهل مجلس، حضرتش را بدرقه میکرد.
معاویه که رنگ باخته بود با نگرانی و اضطراب رو به اصحاب کرده و گفت:
«به خدا سوگند! از سخنان حسن بن علی عالم به نظرم تیره و تار شده و من یقین داشتم که شما از عهدهی مبارزه و مباحثه با او برنمیآیید زیرا آنان علم و فصاحت و شجاعت را از یکدیگر به ارث بردهاند و هرگز محکوم نمیشوند.» [20] .
[1] أبیمخنف گوید: «هنوز در اسلام جلسهی مباحثهای مهمتر و پر آشوبتر از مناظرهی امام حسن مجتبی (ع) با اصحاب معاویه اتفاق نیفتاده است.
[2] دشنام دادن.
[3] عثمان دوبار به دامادی پیامبر (ص) نائل آمد. یک بار با رقیه ازدواج کرد و چون او بر اثر بیماری در روز فتح بدر، وفات نمود با دختر دیگر پیامبر به نام امکلثوم ازدواج کرد. این دو دختر در واقع از شوهر قبلی خدیجه بودند.
[4] با دقت در سخنان اصحاب معاویه درمییابیم که ایشان با نقشهی از پیش تعیین شده هدفی جز جرم تراشی برای امیرالمؤمنین علی (ع) نداشتند.
[5] «بر پا باد هبل.».
[6] «همانا فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند. پیوسته حمله کند و بازنگردد تا این که خداوند پیروزی را نصیب او نماید.».
[7] «ای علی! تو وصی و جانشین پس از من هستی.».
[8] «ای مردم! هر که علی را اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته است.».
[9] «همانا اهلبیت من، در میان شما، بسان کشتی نوح است، هر که در آن درآید نجات یابد و متخلف غرق خواهد شد.».
[10] مدفوع.
[11] پس از نفرین پیامبر (ص) پرخوری معاویه در لغت عرب ضرب المثل شد.
شاعری در مورد پرخوری دوستش چنین گفته است:
«و صاحب لی بطنه کالهاویه
کأن فی أمعائه المعاویة»
یعنی «رفیقی دارم که شکمش همه چیز را میبلعد، گویا در شکم او معاویهای مخفی شده است.».
[12] کودنی.
[13] رست یافتن.
[14] سورهی کوثر، آیهی 3.
[15] «هرگاه فاسقی برای شما خبری آورد (بلافاصله قبول نکنید بلکه ابتدا در مورد درستی یا نادرستی آن مطلب) تحقیق کنید تا مبادا به قومی، از روی نادانی گمان نادرست برید و سرانجام بر این عمل خود پشیمان شوید.» (سورهی حجرات، آیه 6).
[16] «آیا مؤمن (علی (ع)) و فاسق (ولید بن عقبه) یکسانند؟ نه هرگز یکسان نیستند.» (سورهی سجده، آیه 18).
[17] اگر مردی که زن دارد یا زنی که شوهر دارد زنا کند، آن را زنای محصنه گویند.
[18] «زنان بدسرشت و خبیث به دست مردان خبیث و مردان خبیث به دست زنان خبیث دچار میشوند.» (سورهی نور، آیه 26).
[19] «زنان پاک طینت از آن مردان پاک و مردان پاک سرشت از آن زنان پاک سرشتاند. ایشان از سخنان ناروایی که در حقشان گفته میشود به دورند. برای ایشان است مغفرت و رزقی کریم.» (سورهی نور، آیه 26).
[20] نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج 14، ص 283.