«حسين بن منصور حلّاج»، در حدود سال 244 ه در قريه «طور» از قراي بيضاي فارس (هفت فرسنگي شيراز) زاده شد. وي با پدرش منصور از بيضا، به واسط رفت و در آنجا علوم اسلامي را آموخت و در بيست سالگي به بصره رفت. مريد صوفي آن سامان شد و به دست او خرقه تصوّف پوشيد. در سال 270 ه به مکه سفر کرد و از آنجا به اهواز رفت و به دعوت پرداخت. حلاج براي دعوت به مذهب صوفيانه خود - که جنبه «حلولي» داشت - بهمسافرت ميپرداخت. وي در آغاز خود را رسول امام غايب و باب آن حضرت معرفي ميکرد؛ به همين سبب علماي علم رجال شيعه، او را از مدعيان «بابيّت» شمردهاند.
نام او ابوالمغيث حسين بن منصور حلاّج بود که در سال 309 ه . کشته شد. حلاّج پس از دعوي بابيّت، بر اين شد که ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي (متکلم امامي) را در سلک ياران خود در آورد و به تبع او هزاران شيعه امامي را - که در قول و فعل تابع او بودند - به عقايد حلولي خويش معتقد سازد؛ بويژه آنکه جماعتي از درباريان خليفه نسبت به حلاّج حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند.
ولي ابوسهل - که پيري مجرّب بود - نميتوانست ببيند که او با مقالاتي تازه، خود را معارض حسين بن روح نوبختي وکيل امام غايب معرفي ميکند.
اسماعيل در جواب گفت: وکيل امام زمانعليه السلام بايد معجزه داشته باشد. چنانچه راست ميگويي، موهاي مرا سياه کن. اگر چنين کاري انجام دهي، همه ادعاهايت را ميپذيرم. ابن حلاج که ميدانست ناتوان است، با استهزاي مردم روبهرو شد و از شهر بيرون رفت. آن گاه به قم شتافت و به مغازه علي بن بابويه، (پدربزرگوار شيخ صدوقرحمه الله) رفت و خود را نماينده امام زمانعليه السلام خواند! مردم بر وي شوريدند و با خشونت از شهر بيرونش افکندند. ابن حلاج، پس از آنکه جمعي از خراسانيان ادعايش را پذيرفتند، ديگر بار به عراق شتافت. [1] .
در اين زمان چون فقه اماميّه از طرف خلفا به رسميت شناخته نشده بود، شيعيان در ميان مذاهب اهل سنّت «مذهب ظاهري را - که مؤسس آن ابوبکر محمدبن داوود اصفهاني است - پذيرفته بودند.
رؤساي اماميّه و خاندان نوبختي، براي برانداختن حلاّج ناچار به محمدبن داوود ظاهري متوسل شدند و او را به صدور فتوايي - که در سال 297 ه و اندکي پيش از مرگ خود در وجوب قتل حلاّج انتشار داده بود - وادار کنند. ابوالحسن علي بن فرات، وزير شيعي مذهب مقتدر: (خليفه عباسي) نيز در تکفير حلاّج به آل نوبخت کمک کرد.
حلاّج در سال 296 ه به بغداد رفت و مردم را به طريقه خاصي مبتني بر نوعي تصوف آميخته با گونهاي «حلول» دعوت کرد.
ابوالحسن بن فرات وي را تعقيب کرد و ابن داوود فتواي معروف خود را در حليت خون او صادر نمود. وي در سال 301 ه . به دست کارگزاران خليفه گرفتار شد و به زندان افتاد.
پس ازهفت ماهمحاکمه،علماي شرع او را مرتد و خارج از دين اسلام شمردند (24 ذيقعده 309 ه .ق) و به فرمان مقتدر و وزير او حامدبن عباس به دار آويخته شد. [2] سپس جسد او را سوزانيدند و سرش را بر بالاي جسر بغداد زدند.
پی نوشت ها:
[1] ر.ک: سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 2، ص 48؛ تاريخ الغيبة الصغري، ص 532.
[2] ر.ک: کتاب الغيبة، ص 26401 - 403. دائرةالمعارف اسلاميه، ج 8، ص 19 - 17. فرهنگ فرق اسلامي، ص 163 - 162.