مقصود از مهدي شخصي، آن است که حضرتش فردي معين، زنده، موجود و شناخته شده از نظر تبار و خاندان و شخص است.
مقصود از مهدي نوعي، آن است که فردي است نامعين که در زماني مناسب زاده خواهد شد و قيام کرده، جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد. و آن مفهومي است کلي که يک مصداق دارد و بس.
از نظر منطق و برهان، «نوعي بودن مهدي» باطل و نادرست است؛ چرا که نقض غرض از قيام مهدي ميشود؛ زيرا غرض از قيام او پرکردن جهان از عدل و داد است؛ ولي نوعي بودن مهدي، جهان را از ظلم و ستم پر خواهد کرد. در اين صورت هر قدرتمند دروغ گويي ميتواند اين جامه را در بر کرده و ادعا کند که من مهدي هستم و به نام اقامه عدل، به جهانگيري پردازد. پس مدعيان مهدويّت بسيار خواهد شد و در هر زماني و در هر سرزميني، ممکن است چند تن ادعاي مهدي بودن کنند و ساده دلان و ناداناني گرداگردشان جمع شوند و به ظلم و ستم بپردازند. جنگ، سراسر جهان را فرا گيرد و عالم از خونريزي و فتنه و آشوب، آکنده گردد.
بالاتر از اين، ظلم و ستم، به نام عدل و داد به خورد جهانيان داده شود!
بنابراين، وجود مهدي نوعي، از نظر اجتماعي محال است.
از طرفي وعدههاي قرآن و انبيا نيز باطل و دروغ خواهد بود. عقل نيز اين نظريه را باطل ميشمارد. همچنين وجود مهدي پس از ظهور قابل انکار و ترديد است؛ چون دليلي براي آنکه او مهدي موعود است، وجود ندارد.
در تاريخ اسلام، ميبينيم که مدعيان مهدويت، بسيارآمدند ورفتند؛وليخونها ريختند وظلمها وستمها برپا کردند!
پس بايستي، مهدي، شخص معيني باشد که شناختش براي خلق آسان باشد و اشتباهي در تشخيص او رخ ندهد.
مهدي نوعي، با اسلام منافات دارد؛ چون روايات متواتري وارد شده که آن حضرت، شخصي معيّن، موجود و زنده است. از طرفي مهدي نوعي مستلزم آن است که سالها زمين خالي از حجّت باشد و اين هم بر خلاف اصول و مباني اسلام است. با اين حال، مدعيان مهدويّت، همگي از ميان مسلمانان برخاستهاند؛ کساني که از اصول و مباني اسلام خبر نداشتهاند و يا آگاه بوده و حقيقت را به مسلمانان نگفتهاند! [1] .
يکي از دانشمندان شيعه در اين باره نوشته است:
«موضوع مهديعليه السلام نه انديشه چشم به راه نشستن کسي است که بايد زاده شود، و نه يک پيشگويي است که بايد در انتظار مصداقش ماند؛ بلکه واقعيت استوار و فرد مشخصي است که خود نيز، در انتظار رسيدن هنگام فعاليتش به سر ميبرد. در ميان ما - با گوشت و خون خويش - زندگي ميکند؛ ما را ميبيند و ما نيز او را ميبينم. در فضاي دردها، رنجها و آرزوهاي ما است و در اندوه و شادي ما شريک است، شکنجههاي آزردگان و تيره روزي ناکامان زمين و بيداد ستمگران را - دور يا نزديک - ميبيند و به انتظار لحظهاي است که فرا رسد و دست پر توان خويش را سوي همه رنج کشيدگان، محرومان و سيهروزان دراز کند و طومار ستمگران را بريده و در هم پيچيد.
البته تقدير اين رهبر منتظر، چنين است که خود را آشکار نسازد، با اينکه همراه با ديگران، لحظه موعود را انتظار ميکشد، خود را به آنان ننماياند.
... در احاديث نيز، پيوسته «انتظار فرج» و در خواست ظهور مهديعليه السلام ترغيب و توصيه شده است تا مؤمنان همواره چشم به راه او باشند. اين تشويق، تحقق همان همبستگي روحي و وابستگي وجداني منتظران ظهور و رهبرشان است. چنين بستگي و پيوندي، جز با اينکه مهديعليه السلام را هم اکنون انساني تجسم يافته بشماريم، پديد نميآيد. تجسم يافتن مهديعليه السلام تحرک تازهاي به «فکر انتظار منجي» ميبخشد و آن را از توانايي و آفرينندگي بيشتري برخوردار ميکند. گذشته از آن، در انساني که به طرد ستمها پرداخته و رهبر منتظر خود را نيز هم درد، هم رنج، همسان و وابسته به خويش احساس ميکند، نوعي مقاومت و شکيبايي - در برابر دردهايي که در اثر محروميت به او رسيده - ايجاد ميشود. [2] .
پی نوشت ها:
[1] راه مهديعليه السلام، ص 63 و 64.
[2] سيد محمد باقر صدر، جستجو و گفتگو پيرامون امام مهدي عليه السلام، ص 8 - 6.